فصلنامه تحلیلی و پژوهشی ارتباطات اجتماعی
فصلنامه تحلیلی و پژوهشی ارتباطات اجتماعی
ادراک
ادراک فرایندی است که طی آن انگیزشهای حسی با بهرهگیری از تجربیات گذشته و انتظارات فعلی تبیین و تعبیر میشود. پژوهشگر مستقیماً به این فرایند دسترسی ندارد اما از طریق بیان مطالب از سوی کسانیکه تحت بررسی قرار دارند از چگونگی آن آگاه میشود. بررسی چگونگی ادراک مخاطبان از خشونت، اغلب براین فرض استوار است که برداشتهای آگاهانه (یادست کم گزارش شده) از محتوای خشن این برنامهها، ممکن است نکاتی را در باره اثرات چنین محتوایی فاش کند.
هینس (1978) در بررسیهای خود به این نتیجه رسید که کودکان، خشونتهای خندهدار در فیلمهای کارتونی را خشنتر و غیرواقعیتر از خشونت در سایر کارتونها میدانند. هوایت و کامبرپاچ (1974) متذکر میشوند که ازدیدگاه افراد بالغ، خشونت به نمایش گذاشته شده در فیلمهای تخیلی و کمدی درمقایسه با خشونت موجود در دیگر برنامههای تلویزیونی شدت کمتری دارد. رابینسون (1981) به این نتیجه رسیده است که علاقه و احساس همدردی با یکی از شخصیتهای فیلم ممکن است سبب شود تا رفتارها خشونتآمیزتر جلوه کنند.
گانتر و فرنهام (1984ـ1983) سایر ویژگیهای شخصی مربوط به خشونت را بررسی کردند و به این نتیجه رسیدند که تفاوتهای فردی، زمان یا مکان وقوع حوادث فیلم، برنحوه قضاوت بینندگان درباره میزان خشونت برنامهها تأثیر میگذارد. بررسیهای اسنو (1974) در زمینه طرز تلقی کودکان از خشونت، نشان داد که تماشای فیلمهای خشن در یک فضای شاد، سبب میشود تا خشونت کمتری احساس شود.
رابینز (1981) معتقد است که بینندگان، به خود برنامهها علاقهمند هستند و خشونت نقش چندانی در تعیین تعداد بینندگان ندارد. گرینبرگ و گوردون (1971) در بررسیهای خود به این نتیجه رسیدند که تعیین میزان خشونت برنامهها ازسوی منتقدان و بینندگان، تقریباً یکسان است. این دو پژوهشگر در عین حال متوجه شدند، کسانیکه برای خشونت تعریفی قائل هستند در مقایسه با دیگران، برنامهها را خشنتر قلمداد میکنند.
بررسیهای دیگری نیز در زمینه پیامدهای قرار داشتن طولانی در معرض خشونت و برداشتهای ناشی ازآن انجام شده است. بررسیها و تجربیات پژوهشگران نشان میدهد که قرار داشتن مکرر در معرض خشونت به کاهش قدرت میانجامد و ماهیت واکنش در قبال تصاویر خشونتآمیز بعدی را تغییر میدهد.
در یک بررسی جامع که به چگونگی ادراک کودکان از خشونت تلویزیونی اختصاص داشت، مشخص شد که هر چه کودکان بیشتر به تماشای برنامههای خشن بپردازند به همان اندازه درک خشونت در آنها کمتر میشود، از برنامه لذت بیشتری میبرند و رفتارهای خشنی را که از تلویزیون میبینند بیشتر تأئید میکنند.
تحقیق درباره ادراک خشونت رسانهای نقش محدودی در فهم پیامدهای ناشی از قرارگرفتن در معرض تصاویر و پیامهای رسانهها دارد. مجموعه نظامها والگوهای رسانهای همراه با ویژگیهای سنخیتی، جمعیت شناسی، روابط قدرت و قربانی سازی، تنها از طریق بررسیهای سازمان یافته مشخص میشود، چون این گونه ویژگیها از دید بینندگان یا خوانندگان پنهان میماند. زندگی در قالب این الگوها بر قضاوت درباره میزان واقعیت و یا مقبولیت آنها تأثیر میگذارد. درک واقعیتها نیز شدیداً تحت تأثیر نمایش واقعگرایانه آنها قرار دارد و ازصحت آنهانمیتوان به سادگی مطمئن شد. علاوه بر این، در رسانههایی مانند تلویزیون که حق انتخاب در استفاده از محتوای آنها محدودتر است، ظاهراً درک خشونت و حتی اظهار نظر درباره آن، تأثیری بر انتخاب واقعی (ومحدود) برنامهها ندارد.
علیرغم این گونه تعابیر ادراکی و قضاوتهای تلویحی در مورد نمایش موردی خشونت در رسانهها، الگوهای پایدار فکری و رفتاری را نمیتوان به پیامهای جسته و گریخته نسبت داد. نمایشهای واقعگرایانه، تخیلی، جدی، فکاهی و سبکهای مختلف دیگر، جزئی از برنامههای روزمره رسانهها به شمار میروند. پیامدهای عمومی و پایدار، از قرارگرفتن درمعرض الگوهای گریزناپذیر و تکراری که بین بسیاری از رسانههای مختلف مشترک است ناشی میشود.
در اینجا به بحث اصلی خود باز میگردیم. اولین موضوع مورد بحث، بررسیهای کلی در زمینه رابطه بین خشونت دررسانهها و پرخاشگری است. موضوع دوم به بررسی رابطه میان نشانههای روانی (از جمله پرخاشگری) و خشونت واقعی حاکم برجهان اختصاص دارد. این بررسی به ارزیابی ارتباط مستقیم نمایش خشونت در رسانهها و خشونت واقعی مربوط میشود. سومین زمینه بحث، به بررسی جامعی که ازسوی دولت در دهه 1970 و 1980 صورت گرفت اختصاص دارد. این بررسی دامنه بحث را از تأثیر پرخاشگری یا خشونت به تحلیل مفصل و دقیق سناریوی خشونت رسانهای و ارزیابی پیامدهای گوناگون آن برمردم و نهادها میکشاند.
پژوهشهای مربوط به پرخاشگری
بررسیهای اولیه در زمینه پرخاشگری مواردی مانند مطالعه فیلمهای سینمایی در دهه 1930 از سوی پین فوند ، تجزیه و تحلیل فیلمهای کمدی از سوی ورتم (1956)، تحقیق درباره کودکان و تلویزیون در انگلیس از سوی هیملویت (1958) و بررسی در زمینة کودک و تلویزیون در آمریکا و کانادا ازسوی شرام، لیل و پارکر را (1961) در بر میگیرد. تمامی این پژوهشگران به استثنای هیملویت در بررسیهای خود به این نتیجه رسیدند که خشونت دررسانهها تا حدودی درپرخاشگری کودکان موثر است، هیملویت معتقد است که خشونت در رسانهها ممکن است هوشیاری نسبت به پیامدهای ناشی از خشونت را کاهش دهد (اولین نشانه حساسیت زدایی احتمالی).
بررسیهای آزمایشگاهی، در زمینه ارتباط بین قرار داشتن در معرض خشونت و رفتار پرخاشگرانه به نتایج نسبتاً روشنی رسیده است. این گونه بررسیها در عین حال به خاطر ساختگی بودن محیط قرارگیری در معرض خشونت و فقدان بافت اجتماعی عادی که اغلب مانع پرخاشگری میشود، مورد انتقاد قرار گرفتهاند.
در زمینه تأثیر خشونت تلویزیون بر کودکان در دوران قبل از دبستان بررسیهایی انجام شده است. این تحقیقات نشان میدهد که خشونت در تلویزیون یا فیلمهای سینمایی برکودکان تأثیر میگذارد. افزایش و آموزش رفتارهای خشن، حس بازدارندگی از خشونت کاهش میدهد و بر میزان رفتار خشونتآمیز میافزاید. آزمایشها نشان میدهد که مشاهده الگوهای خشن در زندگی واقعی یا در یک فیلم و یا مشاهده شخصیتهای پرخاشگر کارتونی، رفتار خشونتآمیز کودکان را تشدید میکند، به ویژه اگر سرخوردگی هم بطور آزمایشی ایجاد شده باشد.
در بررسیهای دیگر ثابت شد که رفتار پرخاشگرانه و خشونتآمیز را میتوان با قرار دادن افراد در معرض فیلمهای سینمایی و تلویزیونی خشن در آزمایشگاه روانی به وجود آورد. نتایج بررسیها نشان میدهد که توجیه خشونت، زشتی رفتار خشونتآمیز را در بیننده کاهش میدهد.
ساویتسکی (1971) در بررسیهای خود به این نتیجه رسیدهاست که پرخاشگری موجود در افراد، ممکن است تأثیرات ناشی ازقرار گرفتن در معرض فیلمهای خشن را محدود کند. تاننبوم و زیلمن (1975) متوجه شدهاند که خشم و پرخاشگری ممکن است بر اثر محتوای رسانهها و نه خشونت موجود دربرنامههای آنها تشدید شود.
در تجربیات عملی و بررسیهای میدانی ـ برعکس تجربیات آزمایشگاهی ـ محیط آزمایش ساختگی نیست. اما در عین حال با محدودیتهایی نیز مواجه است؛ مانند مشکل برقراری رابطه علت و معلولی، فقدان کنترل و مشکل مقایسه نمونههای مختلف. در اینجا نیز انطباِ یافتههایی که به نتیجهگیریهای یکسان منتهی میشود ما را در جهت ادامه بررسیهای خود یاری میدهد.
یک رشته مطالعات بلند مدت بین ـ فرهنگی در زمینه خشونت تلویزیونی و پرخاشگری در میان کودکان انجام شده است که نشان میدهد بین خشونت تلویزیونی و پرخاشگری کودکان رابطه بسیار قوی وجود دارد. دو بررسی گسترده و بلند مدت در آمریکا، فنلاند و استرالیا وجود چنین رابطهای را تأئید کرده است. دراین بررسیها نقش والدین، توان ذهنی کودک و روابط اجتماعی ازجمله متغیرهای مهم بودند. نتایج به دست آمده نشان میدهد که یک دوره حساس احتمالاً تا سن 10 سالگی وجود دارد که درخلال آن خشونت تلویزیونی حداکثر تأثیر را بر رفتار کودکان برجای میگذارد.
این نتایج توسط ویمرو (1986) درفنلاند تأئید شد اما کسانی مانند ویگمن ، کوتشروتر و باردا در هلند (1986) نتایج یاد شده را مردود اعلام کردند.درپی ارزیابی اطلاعات مربوط به هلند ازطریق تحلیل و کنترل بعضی از متغیرها از جمله طبقه اجتماعی و هوش، مشخص شد که تنها دختران شرکت کننده در بررسی که در مقایسه با پسرها کمتر پرخاشگر هستند براثر تماشای تلویزیون پرخاشگرتر شدهاند.
دوروتی و جرومی سینگر به همراه تنی چند از همکارانشان (1984،1983، 1980، 1971 و غیره) بررسیهای گسترده و پیگیری را در زمینه کودک و تلویزیون انجام دادهاند. این پژوهشگران درصدد یافتن رابطه میان تماشای تلویزیون در منزل و پرخاشگری در مواقع بازی در دوره قبل ازدبستان بودند.آنها به این نتیجه رسیدهاند که صحنههای خشن و صحنههایی که با دور تند درتلویزیون نمایش داده میشوند به ایجاد الگوهای رفتاری خشن در کودکان منجر میشود.
دوروتی و جرومی سینگر در بررسی دیگری ، تماشای خشونت در تلویزیون را با خواندن مطالب خشن مقایسه کردهاند. آنها متوجه شدند که تصاویر تلویزیونی به گونهای نسبتاً غیر قابل کنترل بر تصورات و ارزشها تأثیر میگذارد در حالی که هنگام خواندن مطالب خشن خلق تصاویر ذهنی در کنترل خواننده قرار دارد.
ویلیامز و همکارانش (1986) در کانادا بررسی گستردهای در زمینه ارتباط میان خشونت تلویزیونی و رفتار پرخاشگرانه انجام دادند. این پژوهشگران به علت بررسی اجتماعات مختلف در دوره پیش از قرار گرفتن در معرض تلویزیون و دوره پس از آن، توانستند به رابطه علت و معلولی که بررسیهای دیگر فاقد آن بودند، دست یابند.
پژوهشگران کانادایی به ارزیابی رفتار کودکان به هنگام بازی پرداخته و ازآموزگاران و هم بازیها اطلاعاتی درباره میزان رفتار خشونتآمیز قبل و بعد از قرار گرفتن در معرض تلویزیون گردآوردند. آنها در بررسیهای خود متوجه شدند که دو سال پس از قرار گرفتن در معرض تلویزیون، رفتار روانی و کلامی کودکان در مقایسه با دوره پیش از آشنایی با تلویزیون خشنتر شده است. متغیرهایی چون سن، میزان تماشای تلویزیون و علاقهمندی به نوع خاصی از برنامهها تأثیر چندانی در میزان خشونت کودکان نداشته است.
در عین حال این پژوهشگران تلاش کردند تا بدانند آیا افزایش خشونت تنها به گروه خاصی محدود میشود ـ که احتمالاًبه دلایل دیگر گرایش بیشتری به رفتار خشونتآمیز دارند ـ یا اینکه این موضوع عمومیت دارد. آنان نشان دادند که افزایش خشونت به گروه خاصی محدود نمیشود، و سرانجام به این نتیجه رسیدند که دست کم در بلندمدت نقش تلویزیون در افزایش خشونت در بین تمامی گروهها یکسان است. امّا میلاوسکی و همکارانش (1982) در بررسیهای خود که به سفارش ان بی سی صورت گرفت به نتایج متفاوتی دست یافتند. این پژوهشگران به این نتیجه رسیدند که این ارتباط متغیر و ناچیز است و نتایج به دست آمده چندان معتبر نیست.
موری (1985) در استرالیا، گرینبرگ (1974) در انگلیس و روزنگرن و همکارانش (1984) در سوئد در بررسیهای خود به وجود رابطه چشمگیر بین تماشای تلویزیون و خشونت دست یافتهاند. روزنگرن با مطالعه چند کودک برای چندین سال متوالی به شواهد مثبتی دال بر نظریه دورانی روابط دست یافتند. براساس این نظریه، خشونت رسانهای به رفتار پرخاشگرانه منجر میشود و همین امر سبب میشود تا کودکان به تماشای فیلمهای خشنتری تمایل پیدا کنند.
بررسی جامعی که تان (1986) در زمینة روش یادگیری اجتماعی ارائه داده است (این روش ابتدا توسط باندورا پایهگذاری شد) نشان میدهد که رابطه میان قرار گرفتن در معرض خشونت تلویزیونی و رفتار پرخاشگرانه احتمالاً حالت علت و معلولی دارد. اما چنین رابطهای چندان قطعی نیست و توجیه دقیقی نیز از پرخاشگری در دنیای واقعی ارائه نمیدهد. پیامدهای ناشی از تماشای بیش از حد تلویزیون الزاماً حالت فزاینده ندارند. بسیاری از پژوهشگران در بررسیهای خود به این نتیجه رسیدهاند که تداوم قرار گرفتن در معرض خشونت، به کاهش میزان حساسیت و واکنش منجر شود.
گرچه لاوین و هنسون نتوانستند معیارهای روانی چنین حساسیت زدایی را پیدا کنند اما شواهد حکایت از آن دارد که خشونت به نمایش درآمده در رسانهها دست کم زمینه روانی را برای بروز رفتارهای خشونتآمیز مستعد میسازد.
وندروورت (1986) در بررسیهای خود در زمینه خشونت رسانهای به این نتیجه رسید که گرچه تحت شرایط خاصی (از جمله تنفر و یا همدردی باقربانی) مشاهده خشونت ممکن است به کاهش پرخاشگری منجر شود، اما باید اذعان کرد که دیدگاه هواداران فرضیه تحریک که میگویند تماشای خشونت ممکن است به افزایش پرخاشگری غیر جنایی و خفیف منجر شود بیشتر با واقعیت تطبیق میکند.
آتکین (1983) در بررسیهای خود میکوشد به این سوال پاسخ دهد که آیا مشاهده صحنههای خشونت واقعی، بیشتر از مشاهده خشونت ساختگی و تخیلی، حس پرخاشگری را تحریک میکند یا خیر؟
میزان پرخاشگری در بین کودکانی که شاهد هر دونوع خشونت در تلویزیون بودهاند در مقایسه با کودکان هم گروه خود که در معرض تماشای صحنههایی از خشونت واقعی قرار نگرفته بودند بیشتربود. بنابراین صحنههای خشن که در قالب فیلمهای خبری از تلویزیون پخش میشوند تأثیر بیشتری بر پرخاشگری بینندگان دارند. بررسیهای دیگر نیز تأثیر بیشتر صحنههای خشونت واقعی برمیزان پرخاشگری افراد را تأیید میکند.
بسیاری از بررسیها نشان میدهند که افراد میتوانند صحنههای خشونت واقعی را از خشونت ساختگی تشخیص دهند. به هر حال، شواهد نشان میدهد که چنین تمایزی تأثیر چندانی بر برداشت افراد ـ که اغلب ناآگاهانه است ـ ندارد. بررسیهای انجام شده نشان میدهد که فیلمهای تخیلی، کمدی و واقعگرایانه به رشد برداشتهای انسان از ارزشها و روابط کمک میکنند. چنی (1970) به این نتیجه رسید که پسرها توجه بیشتری به صحنههای خشونتآمیز برنامههای تلویزیونی نشان میدهند و بیشتر از جنس مخالف این صحنهها را واقعی قلمداد میکنند. فشبک و سینگر (1971) برای یک دورة شش هفتهای فیلمهای خشونتآمیز را برای کودکان بزهکار نمایش دادند و متوجه شدند که این کار به افزایش تخیلات خشونتآمیز منجر شده، ولی تأثیری برمیزان خشونت واقعی آنان نداشته است. افزایش خشونت ذهنی و تخیلی ممکن است به عارضه دنیای دون که در بررسیهای بعدی شناخته شد، مربوط باشد. برنامههای روزمره تلویزیون ترکیبی از انواع فیلمهای واقعگرایانه، تخیلی، کمدی و سبکهای دیگر است. شواهد به دست آمده از پژوهشها نشان میدهد که عناصر مشترک در انواع فیلمها و برنامههاممکن است در مجموع به رشد برداشتهای مربوط به سناریوی خشونت رسانهای منجر شود.
ارتباط با اقدام مستقیم
رابطه میان خشونت رسانهای و خشونت واقعی در زندگی روزمره را نمیتوان درآزمایشگاه تجزیه و تحلیل کرد. بلسون در 1978 وجود چنین رابطهای را کشف کرد. تحقیقات وی در زمینه تأثیر تماشای طولانی فیلمهای خشن تلویزیونی بر رفتار کودکان که با شرکت 1565 نوجوان لندنی و با کمک مالی سی بی ای صورت گرفت، نشان داد که بین تماشای بیش از اندازه خشونت تلویزیونی و رفتار پرخاشگرانه یا خشونتآمیز کودکان رابطه مستقیم وجود دارد. 50 درصد از این کودکان که در خلال دوره شش ماهه پیش از بررسی، رفتارهای خشونتآمیز از خود بروز داده بودند، که 12 درصد از آنها بیش از 10 مورد رفتار شدیداً خشونتآمیز داشتند. کودکانی که فیلمهای خشنتر تماشاکرده بودند در مقایسه با کسانی که شاهد خشونت کمتری بودند، رفتار خشنتری ازخود نشان دادند. به نظر نمیرسد که سابقة خانوادگی، میزان توجیه و یا قرار گرفتن در مراکز طرح و توطئه،رابطه میان محتوای خشونتآمیز و رفتار خشونتآمیز بعدی تعدیل کند.
بررسیهای گرنزبرگ و اشتاینبرینگ(1980) در زمینه آشنایی ساکنان شهر کری (در شمال کانادا) با تلویزیون نشان داد که تماشای تلویزیون به افزایش پرخاشگری انجامیده است. هنیگان و همکارانش (1982) با مطالعه آمار موجود در زمینه آدمکشی و حملات خشونتآمیز در فاصله سالهای 1952 ـ 1949 در 34 شهر آمریکا که تماشای تلویزیون در آنها رواج داشت و 34 شهر مشابه دیگر که تعداد تلویزیون در آنها اندک بود به این نتیجه رسیدند که بین تماشای تلویزیون و آدمکشی هیچ نوع ارتباطی وجود ندارد.
بررسیهای انجام شده از سوی فیلیپس و همکارانش (1974،1979،1980، 1984) نشان داد که بین خشونت تلویزیونی و برخی از اقدمات خشونتآمیز در زندگی واقعی نوعی ارتباط خاص وجود دارد. در یک بررسی جداگانه، برای یافتن رابطه بین انتشار خبرهای مربوط به خودکشی در صفحه اول روزنامهها و تعداد خودکشیها، اعداد و ارقام مربوط به خودکشی در هر ماه در روزنامههای نیویورک دیلی نیوز ، شیکاگو تریبیون و دیلی میرور لندن جمعآوری شد و مورد ارزیابی قرار گرفت. این بررسی نشان داد که تعداد خودکشیها به نسبت افزایش پوشش خبری این گونه اخبار در این سه روزنامه افزایش یافته است. در یک بررسی دیگر برای ارزیابی نظریههای الهام و تقلید، تعداد مرگ و میر روزانه ناشی از حوادث رانندگی در کالیفرنیا (1973ـ1966) و اخبار مربوط به خودکشیها که در صفحات اول 5 روزنامه پر تیراژ کالیفرنیا به چاپ رسیده بود، مورد مطالعه قرار گرفت. سه روز پس از انتشار گسترده خبر یک خودکشی، تعداد مرگ ومیر ناشی از حوادث رانندگی 31 درصد افزایش یافت. هر چه پوشش خبری خودکشی افزایش مییافت، تعداد تلفات ناشی از حوادث رانندگی نیز بیشتر میشد. بررسیهای بیشتر در این زمینه، رابطه مشابهی را بین پوشش خبری گسترده در مورد آدمکشی، تظاهر به خودکشی، مسابقات مشت زنی و احکام اعدام صادره از سوی دادگاهها نشان داد. خشونت در رسانهها، بدون توجه به ماهیت واقعی یا ساختگی آن به افزایش کوتاه مدت پیامدهای خشونتآمیز منجر میشود. در پی انتشار گسترده خبرهای مربوط به خودکشی در مطبوعات، تعداد خودکشیها افزایش یافت که این میزان در بین نوجوانان بیشتر از افراد بالغ بود.
بررسیهای فیلیپس و همکارانش در زمینه احتمال منجر شدن خشونت رسانهای به افزایش آدمکشی، خودکشی و دیگر انواع خشونت از سوی برخی از پژوهشگران تکرار شد و در مواردی نیز مورد انتقاد قرار گرفت یکی از ایرادات این بود که به هنگام تکرار بررسی، نتایج قبلی تأیید نشد و علت آن ملاک دانستن یک مورد از قرار گرفتن در معرض خشونت رسانهای به جای قرار گرفتن پیدرپی در برابر چنین خشونتی ذکر شده است. امّا براساس یک بررسی دیگر که در زمینه تأثیر یک فیلم تخیلی شش قسمتی درباره خودکشی در جمهوری فدرال آلمان انجام شده، نتایج به دست آمده درباره قرار گرفتن پیدرپی در معرض خشونت تلویزیونی تأیید شد. این بررسیها نشان میدهد که قرار گرفتن مداوم در برابر خشونت فیلمهای خبری یا خشونت ساختگی، حتی اگر مستقیماً به اقدامات خشونتآمیز و مخرب دربین مردم منجر نشود دستکم انگیزه خشونت را در بین مردمفراهم میآورد.
در یک بررسی دیگر بارون (1987) و همکارانش نظریه سرایت فرهنگی را ارائه کردند. بررسیهای این پژوهشگران نشان داد، کسانیکه درگیر خشونتهای تأیید شده در فرهنگ هستند. (نظیر افراد نظامی) بیش از کسانیکه با خشونت مشروع سروکار ندارند، در زندگی واقعی از خود خشونت نشان میدهند. این بررسی نشان میدهد که خشونت مشروع یا مورد حمایت دولت نیز ممکن است به قانون شکنی و جنایت توأم با خشونت منجر شود.
http://www.rasaneh.org/persian/page-view.asp?pagetype=research&id=5
خوب بود اما فک کنم یه مقاله ترجمه شده هست
خوب بود منبع و رفرنسهاش مشخص میشد.
باز مرسی