طرحهای مطالعاتی دولتی و شاخصهای فرهنگی
گسترش سریع تلویزیون در آمریکا پس از جنگ دوم جهانی با نگرانی فزاینده نسبت به بزهکاری کودکان، جنایت و ناآرامی همگانی همزمان شد و این تحولات سبب شد تا کنگره امریکا اقدام به یک رشته تحقیقات کند. این تحقیقات ارتباطی بین خشونت جنائی و خشونت تلویزیونی پیدا نکرد، لکن توجه افکار عمومی را به سمت موضوع خشونت در تلویزیون جلب کرد.
ترور جان اف کندی رئیس جمهور امریکا، سناتور رابرت کندی و دکتر مارتین لوترکینگ، ملت آمریکا را سخت مضطرب ساخت. در سال 1968 لیندون جانسون رئیس جمهوری وقت آمریکا کمیسیون ویژهای را جهت بررسی علل و راههای مقابله با خشونت تشکیل داد و میلتون آیزنهاور را به ریاست این کمیسیون برگزید.
گروه رسانهای کمیسیون آیزنهاور، خلاصهای از پژوهشهای انجام شده در زمینه خشونت رسانهای را تهیه کرد و خود نیز برای دستیابی به اطلاعات قابل اعتماد در این زمینه مطالعات مستقلی را انجام داد. این بررسی نقطه آغاز طرح مطالعاتی موسوم به شاخصهای فرهنگی بود که به بررسی محتوای برنامههای تلویزیون و تأثیر آن بر ادراک و رفتار گروههای مختلف بینندگان اختصاص داشت.
در گزارش گروه رسانهای کمیسیون آیزونهاور، که توسط بیکر و بال (1969) تنظیم شد، نتایج به دست آمده از بررسی محتوای خشونتآمیز تلویزیون، نه به عنوان یک مسأله ساده بلکه به عنوان یک سناریوی اجتماعی پیچیده از قدرت و قربانیسازی تجزیه و تحلیل شده است. گزارش این گروه تحقیقاتی، نتایج به دست آمده از بررسیهای دیگر در زمینه نقش خشونت رسانهای درافزایش رفتارهای خشونتآمیز را تأیید کرده از دولت خواسته شد تا در این زمینه چارجویی کند.
پیش از آن که کمیسیون آیزنهاور گزارش نهایی خود را منتشر کند، یک طرح مطالعاتی گستردهتر آغاز شد. به پیشنهاد سناتور جان پاستور، رییس کمیسیون فرعی ارتباطات، ریچارد نیکسون رئیس جمهوری وقت آمریکا به سرعت یک کمیته علمی ـ مشورتی را در کنار اداره پزشکی قانونی جهت بررسی نهایی و قطعی رابطه علت و معلولی بین تلویزیون و خشونت تأسیس کرد. بودجه کافی در اختیار این کمیته قرار گرفت و بررسی تازهای شروع شد که یکی از هدفهای آن تکمیل طرح تحقیقاتی قبلی یعنی طرح شاخصهای فرهنگی بود.
گزارش این کمیته خطاب به رئیس اداره پزشکی قانونی آمریکا (1972) و پنج گزارش فنی این کمیته در زمینه پژوهشهای رسانهای، نقطه عطفی در این زمینه به شمار میرود. نتایج مطالعات بسیاری از پژوهشگران که در این کتاب به آنها استناد شد، در طرح تحقیقاتی کمیته علمی مشورتی اداره پزشکی قانون مورد استناد قرار گرفته و تأیید شدند.
گزارش تهیه شده برای رئیس اداره پزشکی قانونی باید از سوی نمایندگان صنعت رسانهها و محققان علوم اجتماعی که در این کمیته حضور داشتند تأیید میشد، اما نتیجهگیریها آن چنان محتاطانه تدوین شده بود که رسانهها یافتههای این کمیته را نوعی عقب نشینی نسبت به نتایج پژوهشهای پیشین توصیف کردند. کمیته اعلام کرد که به یک شاخص اولیه و غیرقطعی در زمینة رابطه علت و معلولی بین مشاهده خشونت از تلویزیون و رفتار خشونتآمیز دست یافته است.... مفهوم سناریوی خشونت تلویزیونی به عنوان نمایش قدرت برای اولین بار در یک گزارش رسمی عنوان شد. کمیته در بررسیهای خود به این نتیجه رسید که نقش اصلی و نقش اجتماعی خشونت تلویزیونی، حفظ و پاسداری از قدرت است. آنچه از نمایشهای تلویزیونی حاصل میشود تقویت ارزشها و نیروهای مبتنی بر سلسله مراتب است.
تحقیقات کنگره ودیگر تدابیر اتخاذ شده از سوی دولت در جهت کاهش خشونت رسانهای، در دهه 1970 به اوج خود رسید و سپس فروکش کرد. علیرغم چنین تحولی، پژوهش در زمینه خشونت رسانهای جهت دستیابی به نتایج مشخص و فراگیرتر از آنچه در گزارش 1972 پزشکی قانونی انعکاس یافته بود ادامه یافت.
بررسیهای لوویبوند (1967)، سیگال (1969) نشان میدهد که خشونت رسانهای ناشی از احساس خطر، عدم امنیت و ضرورت جنگ است. دوب و مک دونالد (1977، 1979) در گزارشی اعلام کردند که قرار گرفتن در معرض خشونت رسانهای، برآورد مردم از خشونت و جنایت را به طور مساوی در بین تمامی گروهها افزایش میدهد. بررسیهای کارلسون (1983) مؤید وجود رابطه چشمگیر بین تماشای فیلمهای جنائی، تأیید وحشیگری پلیس و غرض ورزی نسبت به آزادیهای مدنی است. بعضی از پژوهشگران به این نتیجه رسیدند که تماشای تلویزیون را میتوان به احساس نگرانی و ترس از قربانی شدن ارتباط داد. با وجود این ووبر (1978) در بررسیهای خود به وجود چنین تأثیری در بین بینندگان تلویزیون در انگلیس دست نیافت. یک بررسی گسترده از سوی موسسه پژوهش و پیش بینیها (1985) نشان داد که تماشا و مطالعه خشونت رسانهای به ترتیب در تلویزیون و مطبوعات به تجلی و بیان وحشت مربوط میشود. بررسیهای گرابر (1979) نیز به نتایج مشابهی منتهی شد.
در سال 1980، کمیته مشورتی تازهای برای ارائه گزارش به رئیس سازمان پزشکی قانونی در زمینه یافتههای جدید علمی تشکیل شد. وظیفه این کمیته بررسی و تهیه خلاصهای از تحقیقات 10 سال گذشته از زمان گزارش سال 1972 و ارزیابی تأثیر تلویزیون بر روی رفتار مخاطبین در شکلی گستردهتر بود.
گزارش تهیه شده از سوی این کمیته و شش گزارش فنی ضمیمه آن به 2500 بررسی اشاره میکند که 90 درصد آنها در فاصله بین این دو گزارش تهیه شده بودند. نتیجهگیری کلی این گزارش مؤید اتفّاِ نظر بیشتر پژوهشگران در این مورد است که تماشای خشونت از تلویزیون قطعاً به رفتار پرخاشگرانة کودکان و نوجوانانی که برنامههای تلویزیونی را تماشامیکنند منجر میشود.
فریدمن (1984) در نقد این گزارش اعلام کرد، بررسیهای کاملاً تخصصی و مستقل (نه بررسیهایی که از سوی تعداد خاصی از پژوهشگران انجام شدهاند) که تعداد آنها از صد مورد تجاوز نمیکند، نشان میدهد که شواهد موجود در زمینه رابطه علت و معلولی میان خشونت رسانهای و پرخاشگری در زندگی واقعی، جنبه قطعی و بسیار محکم ندارد. به هر حال، گزارش جدیدی که در 1982 منتشر شد، صرفاً به مسائل مربوط به پرخاشگری اکتفا کرده و از پرسشهای اساسیتر، در زمینه پیامدهای دیگر مشاهده خشونت از تلویزیون غافل مانده است. طبق این گزارش، خشونت تلویزیونی و نقش آن در شکلگیری برداشت بینندگان از واقعیت اجتماعی در بسیاری از پژوهشها مورد ارزیابی قرار گرفته است. مثلاً بر این مسأله که رواج خشونت در زندگی واقعی آمریکاییها با میزان تماشای تلویزیون دراین کشور ارتباط مستقیم دارد در بسیاری از پژوهشها تأکید شده است. مشاهده خشونت به نمایش درآمده در تلویزیون در عین حال به ایجاد بدگمانی، هراس از پیادهروی به تنهایی در شب، تمایل به داشتن سلاح و از خود بیگانگی دامن زده است.
طرح مطالعاتی شاخصهای فرهنگی که منبع اصلی چنین نتیجهگیریهایی محسوب میشود، تصور خاصی را از خشونت تلویزیونی به عنوان تجلی قدرت ارائه داده است این تأثیرات ضرورتاً برای تمامی گروهها شکل یکسان ندارند، اما برای پویایی نهادهای رسانهای و سیاستهای عمومی، کاربردی مشترک دارند. به اعتقاد بسیاری از بینندگان، دنیای خطرناک تلویزیون به احساس وحشت، قربانی شدن، بدگمانی، عدم امنیت و وابستگی دامن میزند و با آنکه تلویزیون یک وسیله سرگرم کننده است از خود بیگانگی و ناامیدی را تبلیغ میکند.
بررسیهای دیگر بروز این گونه احساسات و یافتههای مربوط به آن را تأیید میکنند. گانتر و وبر (1983) تماشای تلویزیون در انگلیس را عامل افزایش احساس خطر شخصی میدانند. بررسیهای این دو پژوهشگر نشان میدهد که تماشای بیش از اندازه تلویزیون سبب میشود تا بینندگان در مقایسه با کسانی که کمتر به تماشای تلویزیون میپردازند از رعد و برِ، سیل و بمب گذاریهای تروریستی هراس بیشتری داشته باشند. پیپ و گروهی دیگر از پژوهشگران (1977) در انگلیس همانند دوب و مک دونالد در کانادا به این نتیجه رسیدهاند که محیط زندگی مردم شدیداً با وحشت آنها از جنایت ارتباط دارد درست همان گونه که تماشای تلویزیون چنین وحشتی را ایجاد میکند.
جیهینگ و همکارانش (1981) به این نتیجه رسیدهاند که برای ارزیابی میزان جنایت در یک جامعه پوشش خبری مطبوعات، شاخص مناسبتری از تعداد واقعی جنایات ارتکابی است. هانی و مونزولاتی (1980) دورنمایه فیلمهای جنایی و برداشت بینندگان از این گونه فیلمها را بررسی کرده و به این نتیجه رسیدهاند که تلویزیون تلاش میکند تا چنین القاء کند که فرد مظنون به احتمال زیاد گناهکاراست تا بیگناه، حقوِ مدنی بیشتر به نفع مجرم است تا بیگناه و سرانجام اینکه قانون برای نیروهای پلیس جهت تعقیب افراد مظنون هیچ محدودیتی قائل نشده است. استرومن و سلتزر (1985) نیز در بررسیهای خود چنین نتیجهگیری میکنند که کسانی که دقت زیادی صرف تماشای تلویزیون میکنند براین باورند که ضعف نظام قضائی، عامل اصلی افزایش جنایت است در حالیکه افرادی که بطور مرتب اخبار را دنبال میکنند به احتمال زیاد عوامل اجتماعی را درافزایش جنایت دخیل میدانند.
الیوت و اسلاتر (1980) و ریوز (1978) میگویند در مواقعی که بینندگان یک برنامه تلویزیونی را واقعی میپندارند بیشتر تحت تأثیر آن قرار میگیرند. از سوی دیگر پژوهشگرانی چون هاوکینز و پینگری (1980) و گرینبرگ به این نتیجه رسیدهاند که این مسأله هیچ ارتباطی با برداشت بیننده ندارد و حتی رابطه منفی بین آنها برقرار است.
نتایج یک طرح تحقیقاتی در زوریخ دربارة نوجوانان نشان میدهد تماشای تلویزیون به نحوه چشمگیری به چگونگی برداشت از خشونت و تجلی وحشت ارتباط دارد. رضایت بیننده، درک واقعیت و ویژگیهای اجتماعی بینندگان نقش واسطه را در برقراری رابطه میان تلویزیون و بیننده ایفا میکند.
بررسی بریانت و همکارانش (1981) به نتایج مشابهی منتهی شدهاست. این بررسی روش خاصی برای کنترل متغیرهای جمعیتی و شخصیتی ارائه میکند. پژوهشگرانی چون بورکل ـ راسفاس و مییزر (1981) و پرس (1986) به این نتیجه رسیدهاند که تماشای سریالهای پخش شده از تلویزیون در طول روز ارتباط بیشتری با میزان جنایات دارد. پرس در عینحال نتیجه میگیرد که تماشای سریالهای تلویزیونی در طول ساعات روز به تعدیل طرز تصور از واقعیت اجتماعی بویژه در مواردی که بیننده از انگیزههای شدیدی برخوردار است منجر میشود.
هیرش (1980) و هیوز (1980)در انتقاد از پژوهش شاخصهای فرهنگی، خصوصیات دیگری را مطرح ساختند که بعدها از سوی بعضی پژوهشگران مورد بررسی قرار گرفت از جمله اینکه انتخاب برنامه، درک محتوای برنامهها و عوامل تجربی خاص مانند قربانی سازیهای جنایتکارانه در شکل دادن تصور بیننده موثر میباشند.
پژوهش شاخصهای فرهنگی به این نتیجه رسیده است (همان گونه که در بحث مربوط به محتوا ذکر شد) که زنان و برخی از اقلیتها که در برنامههای پخش شده در ساعات پر بیننده به تصویر کشیده میشوند، بیش از دیگر گروهها در مقابل تهمتها و تبعیضها آسیب پذیرند (متناسب با قدرت و توانایی خود برای مقابله به مثل ). بررسیهای بعدی نشان داد که تبعیض و ستم نمادین و وحشت واقعی با یکدیگر ارتباط دارند بینندگانی که شاهدند اعضای گروه خودشان بیش از اعضای گروههای دیگر در معرض خطر قرار دارند، ظاهراً اضطراب و بدگمانی بیشتری احساس میکنند. قرار گرفتن در معرض نمونههای خشونت در رسانهها، ظاهراً نوع متفاوتی از حس آسیب پذیری را در افراد پدید میآورد و موجب عدم اعتماد به نفس در زنان و گروههای اقلیت میشود.
تروریسم
در مجموع انگیزه رسانهها از پوشش خبری گسترده رویدادهای تروریستی مشابه اهدافی است که در ارائه خشونت دنبال میکنند. رسانهها با خارج ساختن عمدی عملیات تروریستی از بافت تاریخی خود، پنهان نگهداشتن شرایط و عوامل پدیدآورنده این گونه عملیات و به تصویر کشیدن آنها به عنوان یک اقدام غیر منطقی(اگر نگوییم جنون آمیز) تروریستها را به عنوان خطری که منطق، انسانیت و تدابیر دمکراتیک قادر به کنترل آن نیست به تصویر میکشند. پالتز و دون (1969) در زمینه خشونت نژادی در داخل کشور، به بررسی پوشش خبری یک شورش شهری پرداخته و به این نتیجه رسیدند که تلاش برای ارائه دیدگاهی قابل قبول برای اکثر خوانندگان، سبب شد تا روزنامهها نتوانند شرایط حاکم بر اجتماعات سیاهپوستان را که به شورش آنها انجامید، به درستی ترسیم کنند. اخبار مربوط به ناآرامیهای اجتماعی نیز همانند پوشش خبری فعالیتهای تروریستی، در جهت ایجاد وحشت و احساس خطر فراگیر و همچنین مقبول جلوه دادن تدابیر شدید برای مقابله با این گونه تحولات مورد بهرهبرداری قرار میگیرند.
دی بوئر (1979) با ارائه خلاصهای از بررسیهای انجام شده در پنج کشور مختلف، به این نتیجه رسید که به رغم اندک بودن تعداد قربانیان فعالیتهای تروریستی، رسانهها در پوشش خبری خود چنان وانمود کردند که خطری قریب الوقوع جامعه را تهدید میکند و برای مقابله با این خطر، اتخاذ تدابیر ویژه اجتناب ناپذیر است. از هر ده آمریکایی و یا انگلیسی، نه نفر تروریسم را یک معضل جدی میدانستند و در جمهوری فدرال آلمان از هر ده نفر، شش نفر عملیات تروریستی را مهمترین رویداد اجتماعی قلمداد کردهاند.
براساس نظرخواهیهای انجام شده در آمریکا، انگلیس و جمهوری فدرال آلمان، از هر ده نفر، شش یا هفت نفر از برقراری مجازات اعدام برای تروریستها جانبداری کردهاند. اکثریت مشابهی، استفاده از یک نیروی ضربت ویژه جهت تعقیب و کشتن تروریستها در هر کشوری از جهان و تحت نظر گرفتن شدید آنها را تأیید کردهاند حتی اگر استفاده از چنین نیرویی کشور را بهصورت یک کشور پلیسی درآورد و برای مقابله با تروریستها تدابیری اتخاذ شود که علیه جنایتکاران معمولی به کار گرفته نمیشود، یا اینکه با اتخاذ تدابیری همچون تحت نظر گرفتن افراد و جستجوی منازل آزادیهای شخصی محدود شود.
از هر ده نفر در جمهوری فدرال آلمان، هشت نفر از عدم انتشار اخبار مربوط به گروگانگیری حمایت کرده و از هر ده نفر، شش نفر استفاده از وسایل استراِ سمع برای پیبردن به مکالمات افراد متهم به فعالیت تروریستی و وکلای مدافع آنها را جهت مقابله با اقدمات جدید تروریستی ضروری دانستهاند.
از یک پنجم تا نیمی از شرکت کنندگان در یک نظرخواهی در آلمان فدرال گفتند افراد باید مراقب گفتههای خود باشند تا سخنان آنها به عنوان ابراز همدردی با تروریستها تلقی نشود. هوادار تروریسم به کسی اطلاِ میشود که مخالف مجازات اعدام بوده و معتقد باشد وکلای متهمان باید اجازه یابند تا هر زمان که لازم دیدند باموکلین خود در زندان ملاقات کنند و یا کسانی که فکر میکنند انتقاد تروریستها از شرایط اجتماعی تا حدودی موجه است و نسبت به تروریستها احساس ترحم میکنند.
نکات پایانی
کمتر کسی منکر این واقعیت خواهد شد که مردم نکاتی را از رسانهها میآموزند. بسیاری از فعالیتهای آموزشی، تجاری، سیاسی، مذهبی و غیره برپایه این اصل استوار است. مشاهدات روزمره و صدها بررسی انجام شده، این واقعیت را تأیید میکند.
اما این نکته که مردم از رسانهها چه میآموزند و یا تشریح پیامهای خاص رسانهها که در سناریوهای گستردهتر نهفته است، نکاتی هستند که به سادگی قابل تعریف نبوده و اندازهگیری آنها دشوار است. مسأله زمانی دشوارتر میشود که پیام خاص رسانهها شکلهای متفاوتی به خود بگیرد و به ارائه تعابیر متفاوت کمک کند و یا در مواقعی که پیام جزء جدایی ناپذیر یک فرهنگ باشد. عامل دیگری که موجب پیچیدگی بیشتر مسأله میشود آن است که سناریوی خشونت، حاوی نکات بالقوه آموزنده و بسیار مهمتری است که کمتر مورد توجه پژوهشگران قرار گرفته است.
در بیشتر بررسیها بُعد روانی رفتار پرخاشگرانه و خشونتبار فردی مورد توجه و تجزیه و تحلیل قرار گرفته است. بررسی این موضوع در عین حال نسبتاً آسان است. منتقدان ضمن یادآوری مشکلات موجود بر سر راه تعمیم دادن نتایج به دست آمده از بررسیها و شرایط حاکم بر زندگی واقعی، نسبت به وجود رابطه بین پرخاشگری رسانهای با پرخاشگری یا حتی خشونت واقعی ابراز تردید کردهاند. به اعتقاد آنها مسؤول قلمداد کردن رسانهها در زمینه دامن زدن به پرخاشگری یا خشونت سبب میشود تا عوامل اجتماعی مهمتر که عامل بروز چنین پدیدههایی است نادیده گرفته شوند. به اعتقاد این منتقدان، تأکید بر تهدیدهای ناشی از فرد علیه نظم و قانون به نادیده گرفتن خطر مهمتر خشونت رسمی و مشروع منجر میشود.
قرارگرفتن در معرض خشونت رسانهها ممکن است در بسیاری از موارد و شرایط، در افزایش رفتارهای پرخاشگرانه و خشونتآمیز دخیل باشد. اما به ندرت میتوان رسانهها را تنها عامل تشدید پرخاشگری و خشونت معرفی کرد. معمولاً مجموعهای از عوامل درترویج پرخاشگری و خشونت دخیل هستند. مثلاً، مک کارتی و همکارانش (1975) در بررسیهای خود به این نتیجه رسیدند که تماشای تلویزیون در بین کودکان فقیر شهر نیویورک، در بروز پرخاشگری و اختلال رفتاری مؤثر است. بررسیهای وی نشان داد که خانوادههای کم درآمد وقت بیشتری را صرف تماشای تلویزیون میکنند و اختلالهای رفتاری در بین این خانوادهها نیز مشهود تر است.
مییرز (1973،1972،1971) به این نتیجه رسید که خشونت موجه واکنش پرخاشجویانه را توجیه میکنند. البته شرایط یا دلایل، بخش اعظم نمایش خشونت دررسانهها را موجه جلوه میدهد. همانگونه که بارون و دیگران(1987) در بررسیهای خود نشان دادهاند حمایت فرهنگی از خشونت مشروع میتواند در عین حال به ترویج خشونت جنایی منجر شود. اما خشونت مشروع لازمه برقراری نظم و قانون است و هیچ جامعهای استفاده از آن را منع نخواهد کرد.
سه مشکل مفهومی دیگر نیز اثبات تجربی تأثیر خشونت رسانهای را پیچیده و محدود میکند. مشکل اول، تفاوت شدید تلویزیون با رسانههای دیگر از حیث فراگیری است. دومین مشکل، نسبت دادن اقدامات خاص به انواع خاصی از محتوای رسانههاست مسأله سوم، مشکل ریشه یابی یک فعالیت پیچیده است که تا حدود زیادی عوامل فرهنگی و محیطی در آن دخیل هستند.
ایجاد تمایز بین رسانههایی که مخاطب در استفاده از آن حق انتخاب دارد و رسانههایی که مخاطب حق انتخاب ندارد میتواند مفید واقع شود. رسانههایی که به طور انتخابی مورد استفاده قرار میگیرند؛ مانند رسانههای نوشتاری، فیلم(سینمایی)، نوارهای صوتی و تصویری و شبکههای کابلی، نیازمند سواد، تحرک یا حداقل نوعی گزینش هستند. انتخاب بین رسانهها و محتوای آنها اغلب پس از دوران مدرسه صورت میگیرد و در بیشتر مواقع بیانگرذوِ و سلیقه و آمادگیهای ذهنی است که از داستانهای نقل شده و خلق و خوی شکل گرفته در محیط خانوادگی، مدرسه، کلیسا و دیگر نهادهای اجتماعی تأثیر میپذیرند. این گونه خصوصیات، بهطور سنتی گروههای اجتماعی، اقتصادی، قومی، مذهبی، سیاسی و غیره را از یکدیگر متمایز میسازد.
در خلال سی یا چهل سال گذشته یک رسانه نسبتاً غیر انتخابی با یک رشته پیامهای محدود، در دسترس تمامی گروهها قرار گرفته است، این رسانه تلاش میکند تا برخی از تفاوتها را از میان بردارد و گروههای بیشماری را که بهطور سنتی تجانسی با یکدیگر ندارند در جریان فرهنگی خود جذب کند. این رسانه، همان تلویزیون است. خواندن مطالب خشونتبار ممکن است یک انتخاب فردی باشد، ولی تماشای خشونت از شبکههای تلویزیونی متعدد تقریباً اجتنابناپذیر است، بینندگان برنامههای خشن تلویزیونی کسانی هستند که وقت زیادی را صرف تماشای تلویزیون میکنند و از ویژگیهای اجتماعی و فرهنگی خاصی برخوردارند. ویژگیهای اجتماعی در مقایسه با سلیقه شخصی، عامل مهمتری در قرار گرفتن فرد در معرض خشونت تلویزیون محسوب میشود.
تأثیر پیام رسانهها بر نوع خاصی از رفتار را به دشواری می توان ارزیابی کرد. خشونت و وحشت جزئی از سناریوهای پیچیده مفاهیم بزرگ بشری و سیاسی محسوب میشوند. این دستاوردها را میتوان موجه یا جنایی و بیرحمانه توصیف کرد چنین مفاهیمی احتمالاً با نمایشاتی از همکاری و دوستی همراه هستند. راستون (1979)، فردریش و هاستون ـ اشتاین (1973) و پژوهشگران دیگر به این نتیجه رسیدند که بینندگان از برنامههای تلویزیونی و فیلمها نکات آموزندهای را فرا میگیرند. بیشتر این نکات آموزنده ممکن است در برنامههای خشن نیز وجود داشته باشد. این گونه برنامهها و یا برنامههای دیگر صرفاً به نمایش خشونت تجریدی اختصاص ندارند. در این گونه برنامهها انواع مختلف روابط اجتماعی، مناقشه و همکاری، شجاعت و بزدلی، پیروزی و ستمگری، روابط اجتماعی، سلطه و تسلیم، خطر و آسیب پذیری و سرانجام ضعف و قدرت به نمایش گذاشته میشود. تلاش در جهت ریشهیابی رفتار خشونتآمیز ، محدود کردن جستجو به یافتن یکی از حلقههای ضعیفتر در زنجیره پیامدهاست.
همان گونه که تان (1986) به اختصار بیان کرده است، تأثیر خشونت رسانهای را نمیتوان عامل خشونت و پرخاشگری که جهان را فراگرفته معرفی کرد. شواهد نشان میدهد که خشونت رسانهای درواقع بهای اندکی است که میباید در مقابلنقش مهمتر رسانهها پرداخت شود.
نکته آخر اینکه هنگام بحث در مورد یک معلولِ از پیش مشخص شده مانند اقدام خشونتآمیز ، معمولاً مسأله علت و معلول مطرح میشود. سوال این است که کدامیک از این دو مقوله مقدم بر دیگری است: قرا گرفتن در معرض خشونت رسانهای یا تمایل به تماشای برنامههای خشن؟ آیا تمایل افراد به اقدامات خشونتآمیز و پرخاشگرانه سبب نمیشود تا آنها برای ارضای خواستههای خود برنامههای خشن را انتخاب کنند؟
این پرسش دو پاسخ متفاوت دارد.اول اینکه، در رسانههایی که در استفاده از محتوای آنها مخاطب حق انتخاب دارد، تمایل به انتخاب مطالب خشونتآمیز به دلیل تأثیر پذیری از عوامل مختلف، ممکن است به تشدید و تقویت حس پرخاشگری منجر شود. در مورد تلویزیون، مسأله تا اندازهای فرِ میکند. کودک در خانهای به دنیا میآید که تلویزیون در آن اغلب اوقات روشن است. در این خانه خشونت اجتنابناپذیر میشود. در اینجا، قرار داشتن قبلی در معرض خشونت منتفی است. تمایل و علاقه که ممکن است در رسانههای دیگر انتخاب را تحت تأثیر قرار دهد، خود تا حدود زیادی تحتتأثیر تلویزیون است. در اینجا مسأله انتخاب ارادی مطرح نیست بلکه میزان تماشای تلویزیون و ماهیت واکنش نسبت به محتوای کلی برنامهها که اکثر بینندگان تماشا میکنند، عامل تعیین کننده محسوب میشود. از این رو، سوال اصلی این نیست که آیا خشونت رسانهای میتواند نوع خاصی از رفتار را از جمله خشونت واقعی سبب شود یا خیر، بلکه سؤال این است که قرار گرفتن در معرض اطلاعات و سرگرمیهای توأم باخشونت رسانهها چه تأثیری برالگوهای متفاوت فکری و رفتاری دارد.
پژوهشهای گستردهای که در دهههای 1970 و 1980 به ابتکار دولت صورت گرفت تا حدودی به این پرسش کلی پاسخ میدهد. این بررسیها نشان میدهد که سناریوی خشونت و وحشت، ممکن است پیامدهای متعددی در برداشته باشد که ترویج گرایشهای خشونتآمیز سازگاری با خشونت، شخصیت زدایی و انزوای مجرمین، بروز اقدامات پراکنده خشونتآمیز و تشدید حس آسیب پذیری و وابستگی گروههای اقلیت از جمله این پیامدهاست.
این سناریو برای تولید کنندگان خود قدرت واقعی و حسی را به همراه دارد و علت تداوم آن را علاوه بر مسائل دیگر میتوان ناشی از سودمندی آن برای کسانی دانست که کاربردهای آن را تبیین و کنترل میکنند.