فرهنگ رسانه

فصلنامه تحلیلی و پژوهشی ارتباطات اجتماعی

فرهنگ رسانه

فصلنامه تحلیلی و پژوهشی ارتباطات اجتماعی

خشونت و وحشت در رسانه ها(۹)

‏ طرح‌های‌ مطالعاتی‌ دولتی‌ و شاخص‌های‌ فرهنگی‌‏
‏ گسترش‌ سریع‌ تلویزیون‌ در آمریکا پس‌ از جنگ‌ دوم‌ جهانی‌ با نگرانی‌ فزاینده‌ نسبت‌ به‌ بزهکاری‌ کودکان‌، جنایت‌ و ‏ناآرامی‌ همگانی‌ همزمان‌ شد و این‌ تحولات‌ سبب‌ شد تا کنگره‌ امریکا اقدام‌ به‌ یک‌ رشته‌ تحقیقات‌ کند. این‌ تحقیقات‌ ‏ارتباطی‌ بین‌ خشونت‌ جنائی‌ و خشونت‌ تلویزیونی‌ پیدا نکرد، لکن‌ توجه‌ افکار عمومی‌ را به‌ سمت‌ موضوع‌ خشونت‌ در ‏تلویزیون‌ جلب‌ کرد.‏
‏ ترور جان‌ اف‌ کندی‌ رئیس‌ جمهور امریکا، سناتور رابرت‌ کندی‌ و دکتر مارتین‌ لوترکینگ‌، ملت‌ آمریکا را سخت‌ مضطرب‌ ‏ساخت‌. در سال‌ 1968 لیندون‌ جانسون‌ رئیس‌ جمهوری‌ وقت‌ آمریکا کمیسیون‌ ویژه‌ای‌ را جهت‌ بررسی‌ علل‌ و راههای‌ ‏مقابله‌ با خشونت‌ تشکیل‌ داد و میلتون‌ آیزنهاور را به‌ ریاست‌ این‌ کمیسیون‌ برگزید.‏
‏ گروه‌ رسانه‌ای‌ کمیسیون‌ آیزنهاور، خلاصه‌ای‌ از پژوهش‌های‌ انجام‌ شده‌ در زمینه‌ خشونت‌ رسانه‌ای‌ را تهیه‌ کرد و خود ‏نیز برای‌ دستیابی‌ به‌ اطلاعات‌ قابل‌ اعتماد در این‌ زمینه‌ مطالعات‌ مستقلی‌ را انجام‌ داد. این‌ بررسی‌ نقطه‌ آغاز طرح‌ ‏مطالعاتی‌ موسوم‌ به‌ شاخص‌های‌ فرهنگی‌ بود که‌ به‌ بررسی‌ محتوای‌ برنامه‌های‌ تلویزیون‌ و تأثیر آن‌ بر ادراک‌ و رفتار ‏گروههای‌ مختلف‌ بینندگان‌ اختصاص‌ داشت‌.‏
‏ در گزارش‌ گروه‌ رسانه‌ای‌ کمیسیون‌ آیزونهاور، که‌ توسط‌ بیکر و بال‌‏ ‏ (1969) تنظیم‌ شد، نتایج‌ به‌ دست‌ آمده‌ از ‏بررسی‌ محتوای‌ خشونت‌آمیز تلویزیون‌، نه‌ به‌ عنوان‌ یک‌ مسأله‌ ساده‌ بلکه‌ به‌ عنوان‌ یک‌ سناریوی‌ اجتماعی‌ پیچیده‌ از ‏قدرت‌ و قربانی‌سازی‌ تجزیه‌ و تحلیل‌ شده‌ است‌. گزارش‌ این‌ گروه‌ تحقیقاتی‌، نتایج‌ به‌ دست‌ آمده‌ از بررسی‌های‌ دیگر در ‏زمینه‌ نقش‌ خشونت‌ رسانه‌ای‌ درافزایش‌ رفتارهای‌ خشونت‌آمیز را تأیید کرده‌ از دولت‌ خواسته‌ شد تا در این‌ زمینه‌ ‏چارجویی‌ کند. ‏
‏ پیش‌ از آن‌ که‌ کمیسیون‌ آیزنهاور گزارش‌ نهایی‌ خود را منتشر کند، یک‌ طرح‌ مطالعاتی‌ گسترده‌تر آغاز شد. به‌ پیشنهاد ‏سناتور جان‌ پاستور، رییس‌ کمیسیون‌ فرعی‌ ارتباطات‌، ریچارد نیکسون‌ رئیس‌ جمهوری‌ وقت‌ آمریکا به‌ سرعت‌ یک‌ کمیته‌ ‏علمی‌ ـ مشورتی‌ را در کنار اداره‌ پزشکی‌ قانونی‌ جهت‌ بررسی‌ نهایی‌ و قطعی‌ رابطه‌ علت‌ و معلولی‌ بین‌ تلویزیون‌ و ‏خشونت‌ تأسیس‌ کرد. بودجه‌ کافی‌ در اختیار این‌ کمیته‌ قرار گرفت‌ و بررسی‌ تازه‌ای‌ شروع‌ شد که‌ یکی‌ از هدف‌های‌ آن‌ ‏تکمیل‌ طرح‌ تحقیقاتی‌ قبلی‌ یعنی‌ طرح‌ شاخص‌های‌ فرهنگی‌ بود. ‏
‏ گزارش‌ این‌ کمیته‌ خطاب‌ به‌ رئیس‌ اداره‌ پزشکی‌ قانونی‌ آمریکا (1972) و پنج‌ گزارش‌ فنی‌ این‌ کمیته‌ در زمینه‌ ‏پژوهش‌های‌ رسانه‌ای‌، نقطه‌ عطفی‌ در این‌ زمینه‌ به‌ شمار می‌رود. نتایج‌ مطالعات‌ بسیاری‌ از پژوهشگران‌ که‌ در این‌ ‏کتاب‌ به‌ آنها استناد شد، در طرح‌ تحقیقاتی‌ کمیته‌ علمی‌ مشورتی‌ اداره‌ پزشکی‌ قانون‌ مورد استناد قرار گرفته‌ و تأیید ‏شدند. ‏
‏ گزارش‌ تهیه‌ شده‌ برای‌ رئیس‌ اداره‌ پزشکی‌ قانونی‌ باید از سوی‌ نمایندگان‌ صنعت‌ رسانه‌ها و محققان‌ علوم‌ اجتماعی‌ ‏که‌ در این‌ کمیته‌ حضور داشتند تأیید می‌شد، اما نتیجه‌گیریها آن‌ چنان‌ محتاطانه‌ تدوین‌ شده‌ بود که‌ رسانه‌ها یافته‌های‌ ‏این‌ کمیته‌ را نوعی‌ عقب‌ نشینی‌ نسبت‌ به‌ نتایج‌ پژوهشهای‌ پیشین‌ توصیف‌ کردند. کمیته‌ اعلام‌ کرد که‌ به‌ یک‌ شاخص‌ ‏اولیه‌ و غیرقطعی‌ در زمینة‌ رابطه‌ علت‌ و معلولی‌ بین‌ مشاهده‌ خشونت‌ از تلویزیون‌ و رفتار خشونت‌آمیز دست‌ یافته‌ ‏است‌.... مفهوم‌ سناریوی‌ خشونت‌ تلویزیونی‌ به‌ عنوان‌ نمایش‌ قدرت‌ برای‌ اولین‌ بار در یک‌ گزارش‌ رسمی‌ عنوان‌ شد. ‏کمیته‌ در بررسی‌های‌ خود به‌ این‌ نتیجه‌ رسید که‌ نقش‌ اصلی‌ و نقش‌ اجتماعی‌ خشونت‌ تلویزیونی‌، حفظ‌ و پاسداری‌ از ‏قدرت‌ است‌. آنچه‌ از نمایش‌های‌ تلویزیونی‌ حاصل‌ می‌شود تقویت‌ ارزش‌ها و نیروهای‌ مبتنی‌ بر سلسله‌ مراتب‌ است‌.‏
‏ تحقیقات‌ کنگره‌ ودیگر تدابیر اتخاذ شده‌ از سوی‌ دولت‌ در جهت‌ کاهش‌ خشونت‌ رسانه‌ای‌، در دهه‌ 1970 به‌ اوج‌ خود ‏رسید و سپس‌ فروکش‌ کرد. علی‌رغم‌ چنین‌ تحولی‌، پژوهش‌ در زمینه‌ خشونت‌ رسانه‌ای‌ جهت‌ دستیابی‌ به‌ نتایج‌ ‏مشخص‌ و فراگیرتر از آنچه‌ در گزارش‌ 1972 پزشکی‌ قانونی‌ انعکاس‌ یافته‌ بود ادامه‌ یافت‌.‏
‏ بررسی‌های‌ لوویبوند‏ ‏ (1967)، سیگال‌‏ ‏ (1969) نشان‌ می‌دهد که‌ خشونت‌ رسانه‌ای‌ ناشی‌ از احساس‌ خطر، عدم‌ ‏امنیت‌ و ضرورت‌ جنگ‌ است‌. دوب‌ و مک‌ دونالد (1977، 1979) در گزارشی‌ اعلام‌ کردند که‌ قرار گرفتن‌ در معرض‌ خشونت‌ ‏رسانه‌ای‌، برآورد مردم‌ از خشونت‌ و جنایت‌ را به‌ طور مساوی‌ در بین‌ تمامی‌ گروه‌ها افزایش‌ می‌دهد. بررسی‌های‌ ‏کارلسون‌‏ ‏ (1983) مؤید وجود رابطه‌ چشمگیر بین‌ تماشای‌ فیلم‌های‌ جنائی‌، تأیید وحشیگری‌ پلیس‌ و غرض‌ ورزی‌ ‏نسبت‌ به‌ آزادیهای‌ مدنی‌ است‌. بعضی‌ از پژوهشگران‌ به‌ این‌ نتیجه‌ رسیدند که‌ تماشای‌ تلویزیون‌ را می‌توان‌ به‌ احساس‌ ‏نگرانی‌ و ترس‌ از قربانی‌ شدن‌ ارتباط‌ داد. ‏ با وجود این‌ ووبر‏ ‏ (1978) در بررسی‌های‌ خود به‌ وجود چنین‌ تأثیری‌ در ‏بین‌ بینندگان‌ تلویزیون‌ در انگلیس‌ دست‌ نیافت‌. یک‌ بررسی‌ گسترده‌ از سوی‌ موسسه‌ پژوهش‌ و پیش‌ بینی‌ها ‏ ‏(1985) نشان‌ داد که‌ تماشا و مطالعه‌ خشونت‌ رسانه‌ای‌ به‌ ترتیب‌ در تلویزیون‌ و مطبوعات‌ به‌ تجلی‌ و بیان‌ وحشت‌ ‏مربوط‌ می‌شود. بررسی‌های‌ گرابر ‏ ‏ (1979) نیز به‌ نتایج‌ مشابهی‌ منتهی‌ شد.‏
‏ در سال‌ 1980، کمیته‌ مشورتی‌ تازه‌ای‌ برای‌ ارائه‌ گزارش‌ به‌ رئیس‌ سازمان‌ پزشکی‌ قانونی‌ در زمینه‌ یافته‌های‌ جدید ‏علمی‌ تشکیل‌ شد. وظیفه‌ این‌ کمیته‌ بررسی‌ و تهیه‌ خلاصه‌ای‌ از تحقیقات‌ 10 سال‌ گذشته‌ از زمان‌ گزارش‌ سال‌ 1972 ‏و ارزیابی‌ تأثیر تلویزیون‌ بر روی‌ رفتار مخاطبین‌ در شکلی‌ گسترده‌تر بود. ‏
‏ گزارش‌ تهیه‌ شده‌ از سوی‌ این‌ کمیته‌ و شش‌ گزارش‌ فنی‌ ضمیمه‌ آن‌ به‌ 2500 بررسی‌ اشاره‌ می‌کند که‌ 90 درصد ‏آنها در فاصله‌ بین‌ این‌ دو گزارش‌ تهیه‌ شده‌ بودند. نتیجه‌گیری‌ کلی‌ این‌ گزارش‌ مؤید اتفّاِ نظر بیشتر پژوهشگران‌ در این‌ ‏مورد است‌ که‌ تماشای‌ خشونت‌ از تلویزیون‌ قطعاً به‌ رفتار پرخاشگرانة‌ کودکان‌ و نوجوانانی‌ که‌ برنامه‌های‌ تلویزیونی‌ را ‏تماشامی‌کنند منجر می‌شود.‏
‏ فریدمن‌‏ ‏ (1984) در نقد این‌ گزارش‌ اعلام‌ کرد، بررسی‌های‌ کاملاً تخصصی‌ و مستقل‌ (نه‌ بررسی‌هایی‌ که‌ از سوی‌ ‏تعداد خاصی‌ از پژوهشگران‌ انجام‌ شده‌اند) که‌ تعداد آنها از صد مورد تجاوز نمی‌کند، نشان‌ می‌دهد که‌ شواهد موجود ‏در زمینه‌ رابطه‌ علت‌ و معلولی‌ میان‌ خشونت‌ رسانه‌ای‌ و پرخاشگری‌ در زندگی‌ واقعی‌، جنبه‌ قطعی‌ و بسیار محکم‌ ‏ندارد. به‌ هر حال‌، گزارش‌ جدیدی‌ که‌ در 1982 منتشر شد، صرفاً به‌ مسائل‌ مربوط‌ به‌ پرخاشگری‌ اکتفا کرده‌ و از ‏پرسش‌های‌ اساسی‌تر، در زمینه‌ پیامدهای‌ دیگر مشاهده‌ خشونت‌ از تلویزیون‌ غافل‌ مانده‌ است‌. طبق‌ این‌ گزارش‌، ‏خشونت‌ تلویزیونی‌ و نقش‌ آن‌ در شکل‌گیری‌ برداشت‌ بینندگان‌ از واقعیت‌ اجتماعی‌ در بسیاری‌ از پژوهش‌ها مورد ارزیابی‌ ‏قرار گرفته‌ است‌. مثلاً بر این‌ مسأله‌ که‌ رواج‌ خشونت‌ در زندگی‌ واقعی‌ آمریکایی‌ها با میزان‌ تماشای‌ تلویزیون‌ دراین‌ ‏کشور ارتباط‌ مستقیم‌ دارد در بسیاری‌ از پژوهش‌ها تأکید شده‌ است‌. مشاهده‌ خشونت‌ به‌ نمایش‌ درآمده‌ در تلویزیون‌ ‏در عین‌ حال‌ به‌ ایجاد بدگمانی‌، هراس‌ از پیاده‌روی‌ به‌ تنهایی‌ در شب‌، تمایل‌ به‌ داشتن‌ سلاح‌ و از خود بیگانگی‌ دامن‌ ‏زده‌ است‌. ‏
‏ طرح‌ مطالعاتی‌ شاخص‌های‌ فرهنگی‌ که‌ منبع‌ اصلی‌ چنین‌ نتیجه‌گیری‌هایی‌ محسوب‌ می‌شود، تصور خاصی‌ را از ‏خشونت‌ تلویزیونی‌ به‌ عنوان‌ تجلی‌ قدرت‌ ارائه‌ داده‌ است‌ این‌ تأثیرات‌ ضرورتاً برای‌ تمامی‌ گروهها شکل‌ یکسان‌ ندارند، ‏اما برای‌ پویایی‌ نهادهای‌ رسانه‌ای‌ و سیاست‌های‌ عمومی‌، کاربردی‌ مشترک‌ دارند. به‌ اعتقاد بسیاری‌ از بینندگان‌، ‏دنیای‌ خطرناک‌ تلویزیون‌ به‌ احساس‌ وحشت‌، قربانی‌ شدن‌، بدگمانی‌، عدم‌ امنیت‌ و وابستگی‌ دامن‌ می‌زند و با آنکه‌ ‏تلویزیون‌ یک‌ وسیله‌ سرگرم‌ کننده‌ است‌ از خود بیگانگی‌ و ناامیدی‌ را تبلیغ‌ می‌کند.‏
‏ بررسی‌های‌ دیگر بروز این‌ گونه‌ احساسات‌ و یافته‌های‌ مربوط‌ به‌ آن‌ را تأیید می‌کنند. گانتر و وبر (1983) تماشای‌ ‏تلویزیون‌ در انگلیس‌ را عامل‌ افزایش‌ احساس‌ خطر شخصی‌ می‌دانند. بررسی‌های‌ این‌ دو پژوهشگر نشان‌ می‌دهد که‌ ‏تماشای‌ بیش‌ از اندازه‌ تلویزیون‌ سبب‌ می‌شود تا بینندگان‌ در مقایسه‌ با کسانی‌ که‌ کمتر به‌ تماشای‌ تلویزیون‌ ‏می‌پردازند از رعد و برِ، سیل‌ و بمب‌ گذاری‌های‌ تروریستی‌ هراس‌ بیشتری‌ داشته‌ باشند. پیپ‌ و گروهی‌ دیگر از ‏پژوهشگران‌ (1977) در انگلیس‌ همانند دوب‌ و مک‌ دونالد در کانادا به‌ این‌ نتیجه‌ رسیده‌اند که‌ محیط‌ زندگی‌ مردم‌ شدیداً ‏با وحشت‌ آنها از جنایت‌ ارتباط‌ دارد درست‌ همان‌ گونه‌ که‌ تماشای‌ تلویزیون‌ چنین‌ وحشتی‌ را ایجاد می‌کند.‏
‏ جیهینگ‌‏ ‏ و همکارانش‌ (1981) به‌ این‌ نتیجه‌ رسیده‌اند که‌ برای‌ ارزیابی‌ میزان‌ جنایت‌ در یک‌ جامعه‌ پوشش‌ خبری‌ ‏مطبوعات‌، شاخص‌ مناسبتری‌ از تعداد واقعی‌ جنایات‌ ارتکابی‌ است‌. هانی‌ و مونزولاتی‌ (1980) دورنمایه‌ فیلمهای‌ ‏جنایی‌ و برداشت‌ بینندگان‌ از این‌ گونه‌ فیلم‌ها را بررسی‌ کرده‌ و به‌ این‌ نتیجه‌ رسیده‌اند که‌ تلویزیون‌ تلاش‌ می‌کند تا ‏چنین‌ القاء کند که‌ فرد مظنون‌ به‌ احتمال‌ زیاد گناهکاراست‌ تا بیگناه‌، حقوِ مدنی‌ بیشتر به‌ نفع‌ مجرم‌ است‌ تا بیگناه‌ و ‏سرانجام‌ اینکه‌ قانون‌ برای‌ نیروهای‌ پلیس‌ جهت‌ تعقیب‌ افراد مظنون‌ هیچ‌ محدودیتی‌ قائل‌ نشده‌ است‌. استرومن‌‏ و ‏سلتزر ‏ (1985) نیز در بررسی‌های‌ خود چنین‌ نتیجه‌گیری‌ می‌کنند که‌ کسانی‌ که‌ دقت‌ زیادی‌ صرف‌ تماشای‌ تلویزیون‌ ‏می‌کنند براین‌ باورند که‌ ضعف‌ نظام‌ قضائی‌، عامل‌ اصلی‌ افزایش‌ جنایت‌ است‌ در حالی‌که‌ افرادی‌ که‌ بطور مرتب‌ اخبار را ‏دنبال‌ می‌کنند به‌ احتمال‌ زیاد عوامل‌ اجتماعی‌ را درافزایش‌ جنایت‌ دخیل‌ می‌دانند.‏
‏ الیوت‌ و اسلاتر ‏ ‏ (1980) و ریوز ‏ ‏ (1978) می‌گویند در مواقعی‌ که‌ بینندگان‌ یک‌ برنامه‌ تلویزیونی‌ را واقعی‌ می‌پندارند ‏بیشتر تحت‌ تأثیر آن‌ قرار می‌گیرند. از سوی‌ دیگر پژوهشگرانی‌ چون‌ هاوکینز ‏ ‏ و پینگری‏ ‏ (1980) و گرینبرگ‌ به‌ این‌ ‏نتیجه‌ رسیده‌اند که‌ این‌ مسأله‌ هیچ‌ ارتباطی‌ با برداشت‌ بیننده‌ ندارد و حتی‌ رابطه‌ منفی‌ بین‌ آنها برقرار است‌.‏
‏ نتایج‌ یک‌ طرح‌ تحقیقاتی‌ در زوریخ‌ دربارة‌ نوجوانان‌ نشان‌ می‌دهد تماشای‌ تلویزیون‌ به‌ نحوه‌ چشمگیری‌ به‌ چگونگی‌ ‏برداشت‌ از خشونت‌ و تجلی‌ وحشت‌ ارتباط‌ دارد.‏
رضایت‌ بیننده‌، درک‌ واقعیت‌ و ویژگیهای‌ اجتماعی‌ بینندگان‌ نقش‌ ‏واسطه‌ را در برقراری‌ رابطه‌ میان‌ تلویزیون‌ و بیننده‌ ایفا می‌کند.‏
‏ بررسی‌ بریانت‌ و همکارانش‌ (1981) به‌ نتایج‌ مشابهی‌ منتهی‌ شده‌است‌. این‌ بررسی‌ روش‌ خاصی‌ برای‌ کنترل‌ ‏متغیرهای‌ جمعیتی‌ و شخصیتی‌ ارائه‌ می‌کند. پژوهشگرانی‌ چون‌ بورکل‌ ـ راسفاس‏ ‏‌‏
‎ ‎و می‌یزر ‏ (1981) و پرس‌‏ ‏ ‏‏(1986) به‌ این‌ نتیجه‌ رسیده‌اند که‌ تماشای‌ سریال‌های‌ پخش‌ شده‌ از تلویزیون‌ در طول‌ روز ارتباط‌ بیشتری‌ با میزان‌ ‏جنایات‌ دارد. پرس‌ در عین‌حال‌ نتیجه‌ می‌گیرد که‌ تماشای‌ سریال‌های‌ تلویزیونی‌ در طول‌ ساعات‌ روز به‌ تعدیل‌ طرز تصور ‏از واقعیت‌ اجتماعی‌ بویژه‌ در مواردی‌ که‌ بیننده‌ از انگیزه‌های‌ شدیدی‌ برخوردار است‌ منجر می‌شود.‏
‏ هیرش‏ ‏‌ (1980) و هیوز ‏ (1980)در انتقاد از پژوهش‌ شاخص‌های‌ فرهنگی‌، خصوصیات‌ دیگری‌ را مطرح‌ ساختند که‌ ‏بعدها از سوی‌ بعضی‌ پژوهشگران‌ مورد بررسی‌ قرار گرفت‌ از جمله‌ اینکه‌ انتخاب‌ برنامه‌، درک‌ محتوای‌ برنامه‌ها و عوامل‌ ‏تجربی‌ خاص‌ مانند قربانی‌ سازی‌های‌ جنایتکارانه‌ در شکل‌ دادن‌ تصور بیننده‌ موثر می‌باشند. ‏
‏ پژوهش‌ شاخص‌های‌ فرهنگی‌ به‌ این‌ نتیجه‌ رسیده‌ است‌ (همان‌ گونه‌ که‌ در بحث‌ مربوط‌ به‌ محتوا ذکر شد) که‌ زنان‌ و ‏برخی‌ از اقلیت‌ها که‌ در برنامه‌های‌ پخش‌ شده‌ در ساعات‌ پر بیننده‌ به‌ تصویر کشیده‌ می‌شوند، بیش‌ از دیگر گروهها در ‏مقابل‌ تهمت‌ها و تبعیض‌ها آسیب‌ پذیرند (متناسب‌ با قدرت‌ و توانایی‌ خود برای‌ مقابله‌ به‌ مثل‌ ). بررسی‌های‌ بعدی‌ ‏نشان‌ داد که‌ تبعیض‌ و ستم‌ نمادین‌ و وحشت‌ واقعی‌ با یکدیگر ارتباط‌ دارند‏ ‏ بینندگانی‌ که‌ شاهدند اعضای‌ گروه‌ ‏خودشان‌ بیش‌ از اعضای‌ گروههای‌ دیگر در معرض‌ خطر قرار دارند، ظاهراً اضطراب‌ و بدگمانی‌ بیشتری‌ احساس‌ می‌کنند. ‏قرار گرفتن‌ در معرض‌ نمونه‌های‌ خشونت‌ در رسانه‌ها، ظاهراً نوع‌ متفاوتی‌ از حس‌ آسیب‌ پذیری‌ را در افراد پدید می‌آورد ‏و موجب‌ عدم‌ اعتماد به‌ نفس‌ در زنان‌ و گروههای‌ اقلیت‌ می‌شود.‏
‏ تروریسم‌ ‏
‏ در مجموع‌ انگیزه‌ رسانه‌ها از پوشش‌ خبری‌ گسترده‌ رویدادهای‌ تروریستی‌ مشابه‌ اهدافی‌ است‌ که‌ در ارائه‌ خشونت‌ ‏دنبال‌ می‌کنند. رسانه‌ها با خارج‌ ساختن‌ عمدی‌ عملیات‌ تروریستی‌ از بافت‌ تاریخی‌ خود، پنهان‌ نگهداشتن‌ شرایط‌ و ‏عوامل‌ پدیدآورنده‌ این‌ گونه‌ عملیات‌ و به‌ تصویر کشیدن‌ آنها به‌ عنوان‌ یک‌ اقدام‌ غیر منطقی‌(اگر نگوییم‌ جنون‌ آمیز) ‏تروریست‌ها را به‌ عنوان‌ خطری‌ که‌ منطق‌، انسانیت‌ و تدابیر دمکراتیک‌ قادر به‌ کنترل‌ آن‌ نیست‌ به‌ تصویر می‌کشند.‏ ‏ ‏پالتز و دون‌ (1969) در زمینه‌ خشونت‌ نژادی‌ در داخل‌ کشور، به‌ بررسی‌ پوشش‌ خبری‌ یک‌ شورش‌ شهری‌ پرداخته‌ و به‌ ‏این‌ نتیجه‌ رسیدند که‌ تلاش‌ برای‌ ارائه‌ دیدگاهی‌ قابل‌ قبول‌ برای‌ اکثر خوانندگان‌، سبب‌ شد تا روزنامه‌ها نتوانند شرایط‌ ‏حاکم‌ بر اجتماعات‌ سیاهپوستان‌ را که‌ به‌ شورش‌ آنها انجامید، به‌ درستی‌ ترسیم‌ کنند. اخبار مربوط‌ به‌ ناآرامیهای‌ ‏اجتماعی‌ نیز همانند پوشش‌ خبری‌ فعالیتهای‌ تروریستی‌، در جهت‌ ایجاد وحشت‌ و احساس‌ خطر فراگیر و همچنین‌ ‏مقبول‌ جلوه‌ دادن‌ تدابیر شدید برای‌ مقابله‌ با این‌ گونه‌ تحولات‌ مورد بهره‌برداری‌ قرار می‌گیرند.‏
‏ دی‌ بوئر‏ ‏ (1979) با ارائه‌ خلاصه‌ای‌ از بررسی‌های‌ انجام‌ شده‌ در پنج‌ کشور مختلف‌، به‌ این‌ نتیجه‌ رسید که‌ به‌ رغم‌ ‏اندک‌ بودن‌ تعداد قربانیان‌ فعالیت‌های‌ تروریستی‌، رسانه‌ها در پوشش‌ خبری‌ خود چنان‌ وانمود کردند که‌ خطری‌ قریب‌ ‏الوقوع‌ جامعه‌ را تهدید می‌کند و برای‌ مقابله‌ با این‌ خطر، اتخاذ تدابیر ویژه‌ اجتناب‌ ناپذیر است‌. از هر ده‌ آمریکایی‌ و یا ‏انگلیسی‌، نه‌ نفر تروریسم‌ را یک‌ معضل‌ جدی‌ می‌دانستند و در جمهوری‌ فدرال‌ آلمان‌ از هر ده‌ نفر، شش‌ نفر عملیات‌ ‏تروریستی‌ را مهمترین‌ رویداد اجتماعی‌ قلمداد کرده‌اند.‏
‏ براساس‌ نظرخواهی‌های‌ انجام‌ شده‌ در آمریکا، انگلیس‌ و جمهوری‌ فدرال‌ آلمان‌، از هر ده‌ نفر، شش‌ یا هفت‌ نفر از ‏برقراری‌ مجازات‌ اعدام‌ برای‌ تروریست‌ها جانبداری‌ کرده‌اند. اکثریت‌ مشابهی‌، استفاده‌ از یک‌ نیروی‌ ضربت‌ ویژه‌ جهت‌ ‏تعقیب‌ و کشتن‌ تروریست‌ها در هر کشوری‌ از جهان‌ و تحت‌ نظر گرفتن‌ شدید آنها را تأیید کرده‌اند حتی‌ اگر استفاده‌ از ‏چنین‌ نیرویی‌ کشور را به‌صورت‌ یک‌ کشور پلیسی‌ درآورد و برای‌ مقابله‌ با تروریست‌ها تدابیری‌ اتخاذ شود که‌ علیه‌ ‏جنایتکاران‌ معمولی‌ به‌ کار گرفته‌ نمی‌شود، یا اینکه‌ با اتخاذ تدابیری‌ همچون‌ تحت‌ نظر گرفتن‌ افراد و جستجوی‌ منازل‌ ‏آزادیهای‌ شخصی‌ محدود شود.‏
‏ از هر ده‌ نفر در جمهوری‌ فدرال‌ آلمان‌، هشت‌ نفر از عدم‌ انتشار اخبار مربوط‌ به‌ گروگانگیری‌ حمایت‌ کرده‌ و از هر ده‌ نفر، ‏شش‌ نفر استفاده‌ از وسایل‌ استراِ سمع‌ برای‌ پی‌بردن‌ به‌ مکالمات‌ افراد متهم‌ به‌ فعالیت‌ تروریستی‌ و وکلای‌ مدافع‌ آنها ‏را جهت‌ مقابله‌ با اقدمات‌ جدید تروریستی‌ ضروری‌ دانسته‌اند.‏
‏ از یک‌ پنجم‌ تا نیمی‌ از شرکت‌ کنندگان‌ در یک‌ نظرخواهی‌ در آلمان‌ فدرال‌ گفتند افراد باید مراقب‌ گفته‌های‌ خود باشند تا ‏سخنان‌ آنها به‌ عنوان‌ ابراز همدردی‌ با تروریست‌ها تلقی‌ نشود. هوادار تروریسم‌ به‌ کسی‌ اطلاِ می‌شود که‌ مخالف‌ ‏مجازات‌ اعدام‌ بوده‌ و معتقد باشد وکلای‌ متهمان‌ باید اجازه‌ یابند تا هر زمان‌ که‌ لازم‌ دیدند باموکلین‌ خود در زندان‌ ملاقات‌ ‏کنند و یا کسانی‌ که‌ فکر می‌کنند انتقاد تروریست‌ها از شرایط‌ اجتماعی‌ تا حدودی‌ موجه‌ است‌ و نسبت‌ به‌ تروریست‌ها ‏احساس‌ ترحم‌ می‌کنند.‏
‏ نکات‌ پایانی‌ ‏
‏ کمتر کسی‌ منکر این‌ واقعیت‌ خواهد شد که‌ مردم‌ نکاتی‌ را از رسانه‌ها می‌آموزند. بسیاری‌ از فعالیت‌های‌ آموزشی‌، ‏تجاری‌، سیاسی‌، مذهبی‌ و غیره‌ برپایه‌ این‌ اصل‌ استوار است‌. مشاهدات‌ روزمره‌ و صدها بررسی‌ انجام‌ شده‌، این‌ ‏واقعیت‌ را تأیید می‌کند.‏
‏ اما این‌ نکته‌ که‌ مردم‌ از رسانه‌ها چه‌ می‌آموزند و یا تشریح‌ پیام‌های‌ خاص‌ رسانه‌ها که‌ در سناریوهای‌ گسترده‌تر نهفته‌ ‏است‌، نکاتی‌ هستند که‌ به‌ سادگی‌ قابل‌ تعریف‌ نبوده‌ و اندازه‌گیری‌ آنها دشوار است‌. مسأله‌ زمانی‌ دشوارتر می‌شود ‏که‌ پیام‌ خاص‌ رسانه‌ها شکل‌های‌ متفاوتی‌ به‌ خود بگیرد و به‌ ارائه‌ تعابیر متفاوت‌ کمک‌ کند و یا در مواقعی‌ که‌ پیام‌ جزء ‏جدایی‌ ناپذیر یک‌ فرهنگ‌ باشد. عامل‌ دیگری‌ که‌ موجب‌ پیچیدگی‌ بیشتر مسأله‌ می‌شود آن‌ است‌ که‌ سناریوی‌ ‏خشونت‌، حاوی‌ نکات‌ بالقوه‌ آموزنده‌ و بسیار مهمتری‌ است‌ که‌ کمتر مورد توجه‌ پژوهشگران‌ قرار گرفته‌ است‌. ‏
‏ در بیشتر بررسی‌ها بُعد روانی‌ رفتار پرخاشگرانه‌ و خشونت‌بار فردی‌ مورد توجه‌ و تجزیه‌ و تحلیل‌ قرار گرفته‌ است‌. ‏بررسی‌ این‌ موضوع‌ در عین‌ حال‌ نسبتاً آسان‌ است‌. منتقدان‌ ضمن‌ یادآوری‌ مشکلات‌ موجود بر سر راه‌ تعمیم‌ دادن‌ نتایج‌ ‏به‌ دست‌ آمده‌ از بررسی‌ها و شرایط‌ حاکم‌ بر زندگی‌ واقعی‌، نسبت‌ به‌ وجود رابطه‌ بین‌ پرخاشگری‌ رسانه‌ای‌ با ‏پرخاشگری‌ یا حتی‌ خشونت‌ واقعی‌ ابراز تردید کرده‌اند. به‌ اعتقاد آنها مسؤول‌ قلمداد کردن‌ رسانه‌ها در زمینه‌ دامن‌ زدن‌ ‏به‌ پرخاشگری‌ یا خشونت‌ سبب‌ می‌شود تا عوامل‌ اجتماعی‌ مهمتر که‌ عامل‌ بروز چنین‌ پدیده‌هایی‌ است‌ نادیده‌ گرفته‌ ‏شوند. به‌ اعتقاد این‌ منتقدان‌، تأکید بر تهدیدهای‌ ناشی‌ از فرد علیه‌ نظم‌ و قانون‌ به‌ نادیده‌ گرفتن‌ خطر مهمتر خشونت‌ ‏رسمی‌ و مشروع‌ منجر می‌شود.‏
‏ قرارگرفتن‌ در معرض‌ خشونت‌ رسانه‌ها ممکن‌ است‌ در بسیاری‌ از موارد و شرایط‌، در افزایش‌ رفتارهای‌ پرخاشگرانه‌ و ‏خشونت‌آمیز دخیل‌ باشد. اما به‌ ندرت‌ می‌توان‌ رسانه‌ها را تنها عامل‌ تشدید پرخاشگری‌ و خشونت‌ معرفی‌ کرد. معمولاً ‏مجموعه‌ای‌ از عوامل‌ درترویج‌ پرخاشگری‌ و خشونت‌ دخیل‌ هستند. مثلاً، مک‌ کارتی‌ و همکارانش‌ (1975) در ‏بررسی‌های‌ خود به‌ این‌ نتیجه‌ رسیدند که‌ تماشای‌ تلویزیون‌ در بین‌ کودکان‌ فقیر شهر نیویورک‌، در بروز پرخاشگری‌ و ‏اختلال‌ رفتاری‌ مؤثر است‌. بررسی‌های‌ وی‌ نشان‌ داد که‌ خانواده‌های‌ کم‌ درآمد وقت‌ بیشتری‌ را صرف‌ تماشای‌ تلویزیون‌ ‏می‌کنند و اختلال‌های‌ رفتاری‌ در بین‌ این‌ خانواده‌ها نیز مشهود تر است‌.‏
‏ می‌یرز (1973،1972،1971) به‌ این‌ نتیجه‌ رسید که‌ خشونت‌ موجه‌ واکنش‌ پرخاشجویانه‌ را توجیه‌ می‌کنند. البته‌ شرایط‌ ‏یا دلایل‌، بخش‌ اعظم‌ نمایش‌ خشونت‌ دررسانه‌ها را موجه‌ جلوه‌ می‌دهد. همان‌گونه‌ که‌ بارون‌ و دیگران‌(1987) در ‏بررسی‌های‌ خود نشان‌ داده‌اند حمایت‌ فرهنگی‌ از خشونت‌ مشروع‌ می‌تواند در عین‌ حال‌ به‌ ترویج‌ خشونت‌ جنایی‌ ‏منجر شود. اما خشونت‌ مشروع‌ لازمه‌ برقراری‌ نظم‌ و قانون‌ است‌ و هیچ‌ جامعه‌ای‌ استفاده‌ از آن‌ را منع‌ نخواهد کرد.‏
‏ سه‌ مشکل‌ مفهومی‌ دیگر نیز اثبات‌ تجربی‌ تأثیر خشونت‌ رسانه‌ای‌ را پیچیده‌ و محدود می‌کند. مشکل‌ اول‌، تفاوت‌ ‏شدید تلویزیون‌ با رسانه‌های‌ دیگر از حیث‌ فراگیری‌ است‌. دومین‌ مشکل‌، نسبت‌ دادن‌ اقدامات‌ خاص‌ به‌ انواع‌ خاصی‌ از ‏محتوای‌ رسانه‌هاست‌ مسأله‌ سوم‌، مشکل‌ ریشه‌ یابی‌ یک‌ فعالیت‌ پیچیده‌ است‌ که‌ تا حدود زیادی‌ عوامل‌ فرهنگی‌ و ‏محیطی‌ در آن‌ دخیل‌ هستند.‏
‏ ایجاد تمایز بین‌ رسانه‌هایی‌ که‌ مخاطب‌ در استفاده‌ از آن‌ حق‌ انتخاب‌ دارد و رسانه‌هایی‌ که‌ مخاطب‌ حق‌ انتخاب‌ ندارد ‏می‌تواند مفید واقع‌ شود. رسانه‌هایی‌ که‌ به‌ طور انتخابی‌ مورد استفاده‌ قرار می‌گیرند؛ مانند رسانه‌های‌ نوشتاری‌، ‏فیلم‌(سینمایی‌)، نوارهای‌ صوتی‌ و تصویری‌ و شبکه‌های‌ کابلی‌، نیازمند سواد، تحرک‌ یا حداقل‌ نوعی‌ گزینش‌ هستند. ‏انتخاب‌ بین‌ رسانه‌ها و محتوای‌ آنها اغلب‌ پس‌ از دوران‌ مدرسه‌ صورت‌ می‌گیرد و در بیشتر مواقع‌ بیانگرذوِ و سلیقه‌ و ‏آمادگی‌های‌ ذهنی‌ است‌ که‌ از داستانهای‌ نقل‌ شده‌ و خلق‌ و خوی‌ شکل‌ گرفته‌ در محیط‌ خانوادگی‌، مدرسه‌، کلیسا و ‏دیگر نهادهای‌ اجتماعی‌ تأثیر می‌پذیرند. این‌ گونه‌ خصوصیات‌، به‌طور سنتی‌ گروههای‌ اجتماعی‌، اقتصادی‌، قومی‌، ‏مذهبی‌، سیاسی‌ و غیره‌ را از یکدیگر متمایز می‌سازد.‏
‏ در خلال‌ سی‌ یا چهل‌ سال‌ گذشته‌ یک‌ رسانه‌ نسبتاً غیر انتخابی‌ با یک‌ رشته‌ پیام‌های‌ محدود، در دسترس‌ تمامی‌ ‏گروهها قرار گرفته‌ است‌، این‌ رسانه‌ تلاش‌ می‌کند تا برخی‌ از تفاوتها را از میان‌ بردارد و گروههای‌ بی‌شماری‌ را که‌ ‏به‌طور سنتی‌ تجانسی‌ با یکدیگر ندارند در جریان‌ فرهنگی‌ خود جذب‌ کند. این‌ رسانه‌، همان‌ تلویزیون‌ است‌. خواندن‌ ‏مطالب‌ خشونتبار ممکن‌ است‌ یک‌ انتخاب‌ فردی‌ باشد، ولی‌ تماشای‌ خشونت‌ از شبکه‌های‌ تلویزیونی‌ متعدد تقریباً ‏اجتناب‌ناپذیر است‌، بینندگان‌ برنامه‌های‌ خشن‌ تلویزیونی‌ کسانی‌ هستند که‌ وقت‌ زیادی‌ را صرف‌ تماشای‌ تلویزیون‌ ‏می‌کنند و از ویژگیهای‌ اجتماعی‌ و فرهنگی‌ خاصی‌ برخوردارند. ویژگیهای‌ اجتماعی‌ در مقایسه‌ با سلیقه‌ شخصی‌، ‏عامل‌ مهمتری‌ در قرار گرفتن‌ فرد در معرض‌ خشونت‌ تلویزیون‌ محسوب‌ می‌شود.‏
‏ تأثیر پیام‌ رسانه‌ها بر نوع‌ خاصی‌ از رفتار را به‌ دشواری‌ می‌ توان‌ ارزیابی‌ کرد. خشونت‌ و وحشت‌ جزئی‌ از سناریوهای‌ ‏پیچیده‌ مفاهیم‌ بزرگ‌ بشری‌ و سیاسی‌ محسوب‌ می‌شوند. این‌ دستاوردها را می‌توان‌ موجه‌ یا جنایی‌ و بی‌رحمانه‌ ‏توصیف‌ کرد چنین‌ مفاهیمی‌ احتمالاً با نمایشاتی‌ از همکاری‌ و دوستی‌ همراه‌ هستند. راستون‌‏ ‏ (1979)، فردریش‌ و ‏هاستون‌ ـ اشتاین‌‏ ‏ (1973) و پژوهشگران‌ دیگر به‌ این‌ نتیجه‌ رسیدند که‌ بینندگان‌ از برنامه‌های‌ تلویزیونی‌ و فیلم‌ها ‏نکات‌ آموزنده‌ای‌ را فرا می‌گیرند. بیشتر این‌ نکات‌ آموزنده‌ ممکن‌ است‌ در برنامه‌های‌ خشن‌ نیز وجود داشته‌ باشد. این‌ ‏گونه‌ برنامه‌ها و یا برنامه‌های‌ دیگر صرفاً به‌ نمایش‌ خشونت‌ تجریدی‌ اختصاص‌ ندارند. در این‌ گونه‌ برنامه‌ها انواع‌ مختلف‌ ‏روابط‌ اجتماعی‌، مناقشه‌ و همکاری‌، شجاعت‌ و بزدلی‌، پیروزی‌ و ستمگری‌، روابط‌ اجتماعی‌، سلطه‌ و تسلیم‌، خطر و ‏آسیب‌ پذیری‌ و سرانجام‌ ضعف‌ و قدرت‌ به‌ نمایش‌ گذاشته‌ می‌شود. تلاش‌ در جهت‌ ریشه‌یابی‌ رفتار خشونت‌آمیز ، ‏محدود کردن‌ جستجو به‌ یافتن‌ یکی‌ از حلقه‌های‌ ضعیف‌تر در زنجیره‌ پیامدهاست‌.‏
‏ همان‌ گونه‌ که‌ تان‌ (1986) به‌ اختصار بیان‌ کرده‌ است‌، تأثیر خشونت‌ رسانه‌ای‌ را نمی‌توان‌ عامل‌ خشونت‌ و پرخاشگری‌ ‏که‌ جهان‌ را فراگرفته‌ معرفی‌ کرد. شواهد نشان‌ می‌دهد که‌ خشونت‌ رسانه‌ای‌ درواقع‌ بهای‌ اندکی‌ است‌ که‌ می‌باید در ‏مقابل‌نقش‌ مهمتر رسانه‌ها پرداخت‌ شود.‏
‏ نکته‌ آخر اینکه‌ هنگام‌ بحث‌ در مورد یک‌ معلولِ از پیش‌ مشخص‌ شده‌ مانند اقدام‌ خشونت‌آمیز ، معمولاً مسأله‌ علت‌ و ‏معلول‌ مطرح‌ می‌شود. سوال‌ این‌ است‌ که‌ کدامیک‌ از این‌ دو مقوله‌ مقدم‌ بر دیگری‌ است‌: قرا گرفتن‌ در معرض‌ خشونت‌ ‏رسانه‌ای‌ یا تمایل‌ به‌ تماشای‌ برنامه‌های‌ خشن‌؟ آیا تمایل‌ افراد به‌ اقدامات‌ خشونت‌آمیز و پرخاشگرانه‌ سبب‌ نمی‌شود ‏تا آنها برای‌ ارضای‌ خواسته‌های‌ خود برنامه‌های‌ خشن‌ را انتخاب‌ کنند؟‏
‏ این‌ پرسش‌ دو پاسخ‌ متفاوت‌ دارد.اول‌ اینکه‌، در رسانه‌هایی‌ که‌ در استفاده‌ از محتوای‌ آنها مخاطب‌ حق‌ انتخاب‌ دارد، ‏تمایل‌ به‌ انتخاب‌ مطالب‌ خشونت‌آمیز به‌ دلیل‌ تأثیر پذیری‌ از عوامل‌ مختلف‌، ممکن‌ است‌ به‌ تشدید و تقویت‌ حس‌ ‏پرخاشگری‌ منجر شود. در مورد تلویزیون‌، مسأله‌ تا اندازه‌ای‌ فرِ می‌کند. کودک‌ در خانه‌ای‌ به‌ دنیا می‌آید که‌ تلویزیون‌ در آن‌ ‏اغلب‌ اوقات‌ روشن‌ است‌. در این‌ خانه‌ خشونت‌ اجتناب‌ناپذیر می‌شود. در اینجا، قرار داشتن‌ قبلی‌ در معرض‌ خشونت‌ ‏منتفی‌ است‌. تمایل‌ و علاقه‌ که‌ ممکن‌ است‌ در رسانه‌های‌ دیگر انتخاب‌ را تحت‌ تأثیر قرار دهد، خود تا حدود زیادی‌ ‏تحت‌تأثیر تلویزیون‌ است‌. در اینجا مسأله‌ انتخاب‌ ارادی‌ مطرح‌ نیست‌ بلکه‌ میزان‌ تماشای‌ تلویزیون‌ و ماهیت‌ واکنش‌ ‏نسبت‌ به‌ محتوای‌ کلی‌ برنامه‌ها که‌ اکثر بینندگان‌ تماشا می‌کنند، عامل‌ تعیین‌ کننده‌ محسوب‌ می‌شود. از این‌ رو، ‏سوال‌ اصلی‌ این‌ نیست‌ که‌ آیا خشونت‌ رسانه‌ای‌ می‌تواند نوع‌ خاصی‌ از رفتار را از جمله‌ خشونت‌ واقعی‌ سبب‌ شود یا ‏خیر، بلکه‌ سؤال‌ این‌ است‌ که‌ قرار گرفتن‌ در معرض‌ اطلاعات‌ و سرگرمیهای‌ توأم‌ باخشونت‌ رسانه‌ها چه‌ تأثیری‌ ‏برالگوهای‌ متفاوت‌ فکری‌ و رفتاری‌ دارد.‏
‏ پژوهش‌های‌ گسترده‌ای‌ که‌ در دهه‌های‌ 1970 و 1980 به‌ ابتکار دولت‌ صورت‌ گرفت‌ تا حدودی‌ به‌ این‌ پرسش‌ کلی‌ ‏پاسخ‌ می‌دهد. این‌ بررسی‌ها نشان‌ می‌دهد که‌ سناریوی‌ خشونت‌ و وحشت‌، ممکن‌ است‌ پیامدهای‌ متعددی‌ در ‏برداشته‌ باشد که‌ ترویج‌ گرایش‌های‌ خشونت‌آمیز سازگاری‌ با خشونت‌، شخصیت‌ زدایی‌ و انزوای‌ مجرمین‌، بروز اقدامات‌ ‏پراکنده‌ خشونت‌آمیز و تشدید حس‌ آسیب‌ پذیری‌ و وابستگی‌ گروههای‌ اقلیت‌ از جمله‌ این‌ پیامدهاست‌. ‏
‏ این‌ سناریو برای‌ تولید کنندگان‌ خود قدرت‌ واقعی‌ و حسی‌ را به‌ همراه‌ دارد و علت‌ تداوم‌ آن‌ را علاوه‌ بر مسائل‌ دیگر ‏می‌توان‌ ناشی‌ از سودمندی‌ آن‌ برای‌ کسانی‌ دانست‌ که‌ کاربردهای‌ آن‌ را تبیین‌ و کنترل‌ می‌کنند.‏

http://www.rasaneh.org/persian/page-view.asp?pagetype=research&id=5

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد