[1] Strukturwandel der Öffentlichkeit
[2] idealtypisch
[3] micro-public sphere
[4] meso-pubic sphere
[5] macro-public sphere
[6] hypertext
[7] mediated
[8]media capital
[9] News Corporation International
[10] Daniel Dayan and Elihu Katz (1992); Daniel Hallin (1994)
[11] Nightlin
[12] packet switching
[13] Advanced Research Projects Agency (ARPA)
[14] host
[15]این آمار مربوط به سال 1995 است ـ م.
[16] Krol, 1994
[17]The Association for Progressive Communications (APC)
[18]Netizens
[19]Habermas, 1976.
[20]Sonia Livingstone and Peter Lung, 1994.
[21]Keane, 1984
[22]Oskar Negt and Alexander Kluge, Öffentlichkeit und Erfahrung, 1972.
[23]Keane, 1988, 1991.
[24]nonfoundationalist
[25]de-territorialization
[26]Local Area Networks, LANs
[27]Metropolitan Area Networks, MANs
[28]Wide Area Networks, WANs
[29]John Dewey, The Public and Its Problems, 1927
[30] The Public and Its Problems, p. 142.
[31] Robert Bellah, 1967
[32] Henri Lefebvre, 1974
[33] Henri Lefebvre, 1974, p. 116.
[34]Harold Innis, 1951.
Reference
Bellah, R. N. (1967) Civil religion in America.Daedalus 96 (Winter), 1 -21.
Dayan, D. and Katz, E. (1992)Media Events: The Live Broadcasting of History.
Dewey, J. (1927) The Public and Its Problems.
Fiske, J. (1933) Power Plays, Power Works.
Friedland, L. A. (1992) Covering the World: International Television News Services.
Habermas, J. (1976) Was heisst Universalpragmatik?, in K. O. Apel (ed.) Spachpragmatick und Philosophie. Frankfurt am Main: Suhrkamp.
Hallin, D. C. (1994) We Keep America on Top of the World: Television, Journalism and the Public Sphere.
Innis, H. (1951) The Bias of Communication. Toronto: University of Toronto Press.
Jaspers, K. (1969) Philosophy is for Everyman: A Short Course in “Philosophical Thinking.
Keane, J. (1984) Public Life and Late Capitalism: Toward a Socialist Theory of Democracy.
Keane, J. (1988) Democracy and Civil Society: On the Predicaments of European Socialism, the Prospects for Democracy, and the Problem of Controlling Social and Political Power.
Kean, J. (1991) Media and Democracy.
Krol, E. (1994) The Whole Internet: Users’ Guide and Catalogue.
Lefebvre, H. (1974) La production de l’espace. Paris : Editions Anthropos.
Livingstone, S. and Lunt, P. (1994)Talk on Television: Audience Participation and Public Debate.
Mellucci, A. (1989) Nomads of the Present: Social Movements and Individual Needs in Contemporary Society. In P. Mier and J. Keane (eds). London and Philadelphia: Temple University Press.
Negt, O. and Kluge, A. (1972) Öffentlichkeit und Erfahrung: Zur Organisationanalyse von bürgerlicher und proletarischer Öffentlichkeit. Frankfurt am
Nelson, T. H. (1987) Computer Lib; Dream Machines.
Provenso, E. F. (1991) Video Kids: Making Sense of Nintedo.Cambridge, MA and
Wittgenstein, L. (1958) Philosophical Investigations. G. Anscombe and R. Rhees (eds).
پیامدهای پژوهشی
این تلاشها برای بازاندیشی جدی نظریهی حوزهی عمومی، مثل همهی جریانات پرسشگری که مرزهای خرَد متعارف را نقض میکند، بستههای پیچیدهای از پرسش را میگشاید که استلزامات و پیامدهای مهمی برای پژوهشهای آینده در حوزههای ارتباطات و سیاست دارد. بهعنوان یکی از آشکارترین پیامدها، تلاش جمهوریخواهان جدید که نظریهی حوزهی عمومی را به نهادها و رسانههای دولتی بسط میدهند را با دلایل متقن تجربی ناکام میگذارد؛ یا در وجهی ایجابیتر، دلایل تجربی کافی ارائه میکند و نشان میدهد که مفهوم «حوزهی عمومی» پدیدههای گوناگون و گاه ناهمخوانی همچون شبکههای رایانهای، طرحها و اقدامات شهروندان، گردش مطبوعات، پخش ماهوارهای، و بازیهای ویدئویی و رایانهای کودکان را در بر میگیرد. حوزههای عمومی در «پناه» اختصاصی و انحصاری رسانههای دولتی نیستند؛ و (برخلاف نظر هابرماس) به منطقهی محدودی از زندگی اجتماعی که در یک سوی آن دیوار دولت و ثروت (دولت / اقتصاد) واقع شده است و در سویهی دیگر آن انجمنهای پیشاـسیاسی جامعهی مدنی، وابستگی ذاتی ندارد. جغرافیای سیاسی مورد نظر هابرماسیها و نظریههایی که رسانهی دولتی را در مقام «حوزهی عمومی» مینشانند، توان تبیین شرایط کنونی را ندارند. حوزههای عمومی در حیطههای گوناگونی از جامعهی مدنی و نهادهای دولتی، در قلمروهای اهریمنی بازار، در حوزههایی از قدرت که خارج از دسترس دولتـملتهاست، در جهانی هابزی که از دیرباز در سلطهی توافقنامههای مبهم است، در دیپلماسیهای کارآمد، در معاملات تجاری، و در جنگ و بعد از جنگ شکل میگیرند.
این گزاره که در دوران مدرن حوزههای عمومی تمایل مزمنی به گسترش به بخشهایی از زندگی دارند که تا بهحال در برابر ورود بحثهای سیاسی مقاوم بوده است، نیاز به پژوهشی جامعتر دارد. اما در میان استلزامهای این تأمل پیرامون موضوع زندگی عمومی در دموکراسیهای باستانی، این واقعیت نهفته است که هیچ حوزهای از زندگی سیاسی و اجتماعی در برابر بحثها و مناقشات عمومی و مردمی پیرامون توزیع قدرت، ایمن نیست. تلاشهایی که در اوایل دوران مدرن، برخی الگوهای مالکیت، شرایط بازار، زندگی خانوادگی، و حتی رخدادهایی همچون مرگ و تولد را «طبیعی» جلوه داد، بهتدریج محو و خنثی میشود. پندار کهنهتری که ریشه در مفهوم یونانی oikos (خانه، اندرونی) دارد، و حوزهی عمومی شهروندی را مبتنی بر سکوت (بخوانید بلاهت) پیرامون حریم خصوصی میداند، نیز چنین سرنوشتی دارد. با گسترش جریان نشر رسانهای ـ که میزگردهای تلویزیونی و بازیهای ویدئویی و رایانهای کودکان خبر از آن میدهند ـ پدیدههایی که خصوصی فرض شده بود به درون گرداب مناقشات مذاکرهای کشیده میشوند، جایی که نشان از حوزههای عمومی دارد. حیطه و حریم خصوصی محو میشود. فرایند سیاسیشدن (یا سیاسی کردن)، تمایز پذیرفته شده و متعارف میان «امر عمومی» (جایی که دیگران مشروعیت دارند دربارهی قدرت بحث کنند) و «امر خصوصی» (جایی که بارگاه «صمیمیت»، انتخاب فردی، هبهی الهی، یا «طبیعت» زیستی است و چنین بحثهایی مشروعیت ندارد) را بیبنیاد و تضعیف میکند. فرایند سیاسی شدن ماهیت اختیاری و انتخابی تعاریف «حریم خصوصی» را آشکار میکند و (همانطور که بسیاری از مقامات امروزی میآموزند) توجیه هر کنشی بهعنوان مسئلهای خصوصی را دشوار میسازد. شگفت آن که همین فرایند سیاسیشدن، مقولهی جدیدی را در میان مناقشات عمومی میگشاید که به مزایای تعریف یا بازاندیشی برخی حوزههای زندگی اجتماعی و سیاسی، در مقام «حریم خصوصی» میپردازد. صاحبنظران عرصهی حقوق، مسئلهی تجاوز جنسی را در سطح جامعه مطرح میکنند و در عین حال بر محرمانه بودن هویت آنهایی که مورد جرم واقع شدهاند، تأکید میکنند؛ همجنسبازان برای حقوق خود در برابر مزاحمت متعصبان و خبرنگاران سمج راهپیمایی میکنند؛ مدافعان و طرفداران حق حریم خصوصی، قانونگذاری در خصوص حفاظت از اطلاعات را در مطبوعات خود طلب میکنند؛ در حالی که، سیاستمداران گرفتار آمده و فرمانروایان بیآبرو شده بهصورت عمومی تکرار میکنند که رسانهها در اتاق خواب آنها جایی ندارند.
جریانات و رویدادهایی از این دست را نمیتوان در چارچوب سنتی حوزهی عمومی دریافت، چارچوبی که با تقسیمبندی مدرن میان «امر عمومی» و «امر خصوصی» ارتباطی تنگاتنگ دارد. مدافعان حوزهی عمومی سنتی ممکن است بگویند، حوزههای عمومی مطرح شده در بالا، حوزههای عمومی کاذبی هستند که نه ثباتی دارند و نه ساختار آن با استدلالهای عقلی، یا بهقول گارنهام، «سیاست عقلانی و عام» تعیین شده است. مناقشات ناپایدار و بیثبات عمومی ایجاد شده توسط نهضتهای اجتماعی، نشان میدهد که همهی مثالهای بالا از حوزههای عمومی عمری طولانی ندارند، و همین قضیه میتواند این پیشفرض را نقش کند که یکی از مشخصههای حوزهی عمومی را مقاومت در برابر زمان میداند. پرداختن به نکتهی پیرامون بحث و استدلال عقلانی اندکی دشوارتر است، اما باز هم آشکار است که در اصل دلیلی برای وابستگی و همبستگی ذاتی میان حوزهی عمومی و نمونهی ایدهآل ارتباط که میخواهد با استفاده از بهترین برهان (یا همان چیزی که هابرماس verständigungsorientierten Handelns مینامد[19]) به اجماع برسد، وجود ندارد. سونیا لیوینگستون و پیتر لانگ[20] با مطالعهی میزگردهای تلویزیونی نشان دادهاند که برنامههای بحث با مخاطب به راههای گوناگونی، مفهوم متعارف فلسفی از خرد را که مبتنی بر خرد استقرایی است را نقض میکنند و آن را دور میزنند ـ بر اساس خرد استقرایی، مجموعهای از تشریفات ارائهی برهان وجود دارد که قوانین ضمنی استنتاج را برمیشمارند و صدق و کذب احکام را فارغ از محتوا و بستر گزارهها تعیین میکنند. لیوینگستون و لانگ با پیروی از تفحصات فلسفی ویتگنشتاین (1958) از مشروعیت «استدلال معمولی» یا عامه دفاع میکنند، استدلالهایی از جنس دعوا و مرافعه (که همراه با شور و احساس بوده و نسبت به طرح نظر خود با هر هزینهای تعهد دارد)، موعظه، سخنرانی سیاسی و قصهگویی، در این استدلالها، نکتهها بهصورتی اتفاقی و بینظم، و بهصورت تکراری، بازگشتی و لایهای مطرح میشوند. همانطور که در زندگی عمومی و سرمایهداری متأخر[21] با نگاهی پساـوبری اشاره کردهام و اسکار نگت و الکساندر کلوگ[22] با نگاهی پسامارکسیستی تأکید کردهاند، حوزههای عمومی دوران مدرنیتهی اولیه از الگوی ایدهآل هابرماسی بحث عقلانی تبعیت نمیکنند. موسیقی، اپرا، ورزش، نقاشی و رقص از جمله صورتهای ارتباطی بودند که رشد زندگی عمومی را باعث میشدند و از اینرو، جدای از تعصبات فلسفی، نمیتوان استدلال آورد که همتایان معاصر آنها ـ جایزههای شاد و شلوغ سالانهی اِمتیوی، فریادهای میان میزگردهای تلویزیونی، یا متنهای فعال بازیهای رایانهای و ویدئویی ـ رسانههای مشروعی برای جدالهای سیاسی نیستند.
این فرض که مباحثات عمومی میتوانند و باید بهوسیلهی گسترهی متفاوتی از صورتبندیهای ارتباطی اجرا شوند، برابر با افتادن در دام نسبیگرایی و مساوی دانستن هر شکلی از مبارزهی سیاسی با شکل مشروعی از حوزهی عمومی، نیست. برخوردهای خشن میان فاعلان حوزهی عمومی مشروعی را شکل نمیدهد؛ برداشتهای اولیهی یونانی هم جنگ را خارج از حیطهی شهر (پولیس) تعریف میکردند، چرا که از همان ابتدا تصمیم بر نابودی و خفه کردن رقیب است. نکتهی اصلی ـ که در جاهای دیگر به تفصیل شرح دادهام[23] ـ اینجاست: اظهار نیاز به فهم متکثری از صورتبندیهای متغیر ارتباطات که در حال حاضر زندگی عمومی را تشکیل میدهد، با فهمی غیرشالودهگرا[24] از دموکراسی، پیوندی انتخابی دارد، چرا که این شکل از دموکراسی، گونهای از حکومت است که افراد و گروههای متکثر و واقعی را بهبیان همبستگی یا مخالفت خود با صورتبندیها و آرمانهای زندگی دیگران دعوت میکند. درخواست رسیدن به درکی متکثر از زندگی عمومی، با اجتناب از مسیرهای دشوار و خطرناک ایدهآلهای بزرگ و فراتاریخی و حقیقتهای قاطع، بهصورتی ضمنی به این معنا اشاره میکند که برای تعیین اینکه چه گونهی خاصی از مباحثات عمومی ترجیحی عام دارد، معیاری نهایی وجود ندارد. بهبیانی ساده، تنها چیزی که میتوان گفت آن است که یک در حکومت دموکراتیک سالم گونههای مختلف حوزهی عمومی زنده و حضوری فعال دارند و در عمل، هیچکدام از آنها بهصورت منفرد از حق انحصار مباحث عمومی پیرامون توزیع قدرت برخوردار نیست. برعکس این حالت، حکومتی که در آن میزگردهای تلویزیونی یا رخدادهای رسانهای دیگر، صورت قالب ارتباطی باشد، انسجام شهروندان خود را برهم میزند. حکومتی که «بحثهای عقلانی» سمینارگونه یا موعظهها و خطبههای سیاسی را بهعنوان تنها معیار «متمدن» بحث پیرامون چهکسی چهچیزی را چهزمانی و چگونه کسب میکند بهکار گیرد نیز در همین درجه است خفقان است.
تأکیدی که اینجا بر تکثرگرایی میشود، ما را به مسئلهی مکان برمیگرداند، مسئلهای که نقطهی عزیمت این بازاندیشی جامع تغییرات ساختاری حوزهی عمومی در دموکراسیهای قدیمی بود. در سنت تفکر سیاسی جمهوریخواهان، که تا تلاشهای اخیر برای ایجاد ارتباط میان حوزهی عمومی و خدمات عمومی امتداد یافته است، فرض بر این است که درون چارچوب و مرزهای دولتـملت به بهترین وجهی میتوان بر قدرت نظارت داشت و سوء استفادههای احتمالی از آن را کشف کرد. جمهوریخواهی مبتنی بر این فرض است که شهروندانی که روحیهی جمهوریخواهی دارند میتوانند در کنار یکدیگر و در فضای برساختهی سیاسی منسجمی فعالیت کنند که در زمینی استقرار یافته است که در اختیار دولت حاضر است. این پیشفرض را باید رد کرد، چرا که تعداد روزافزونی از حوزههای عمومی ـ همچون اینترنت و رخدادهای رسانهای جهانی ـ فضاهای برساختهی سیاسی جدیدی هستند که ارتباط وثیقی با یک زمین خاص ندارند. حتی میتوان ادّعا کرد که زندگی عمومی در معرض فرایند و جریان زمینزدایی[25] واقع شده است، جریانی که حس وابستگی زندگی شهروندان در محیطهای فرهنگی و اجتماعی مختلف را از محل تولد، محل رشد، محل عاشق شدن، محل کار، محل زندگی و محل مردن منتزع و جدا میکند.
ممکن است اعتراض شود که تلاش برای مقولهبندی زندگی عمومی معاصر به میادین و «رَسش»های گوناگون از دو وجه هنجاری و تجربی اشتباه است. بهبیانی تجربی، میتوان گفت که حوزههای عمومی مطروحه در این مقاله فضاهای جدابافته و منفصلی نیستند؛ مقولاتی چون خُرد، میان و کلان چنین اشارهای دارند. این حوزهها، شبکههای مرقع و بخشبخشی هستند که روی هم افتادهاند و با عدم تمایز میان حوزهها تعریف میشوند. بیشک مفهوم مرقعسازی میتواند خطر الگوسازی از ایدهی تمایز میان خُرد و میان و کلان را یادآوری کند. این مفهوم میتواند در راه فهم پیچیدگیهای روزافزون زندگی عمومی کارآمد باشد. اما به این معنا نیست که مرزهای میان حوزههای عمومی گوناگون و ناهماندازه برای همیشه برداشته میشود. برعکس، نظام مرقع بر اساس تمایزهای درونی زنده است و نتیجهی آن را تنها میتوان از طریق مقولات ایدهآلی درک کرد که آن مرزهای درونی را برجسته میسازند. توسعه ارتباطات رایانهای در دوران جدید مثالی بر این مدعاست. شبکههای رایانهای در صورت ابتدایی، پایانههای کاربری را به رایانههای بزرگ (مینفریم) وصل میکرد تا در زمان صرفهجویی شود، اما در طول دو دههی اخیر، الگویی از ساختارهای توزیعی در سطوح خُرد، میان و کلان غالب شده است. در طول دههی 1980 میلادی، شبکههای محلی[26] ـ که انتقال سریع اطلاعات در درون یک سازمان را ممکن میساختند ـ گسترش یافتند؛ این شبکهها بعدها به شبکههای ناحیهی شهری[27] که به انتقال دادههای ماهوارهای وابسته است، و شبکههای گسترده[28] که میتواند چند قاره را پوشش دهد، متصل شدند. با اینوجود، تمایز میان خُرد، میان و کلان همچنان بر جای خود باقی است و بخش مهمی از کل نظام ارتباطی است.
تمایز سهگانهی میان حوزههای عمومی ناهماندازه را میتوان با استفاده از معیارهای هنجاری نقد کرد. در طول سالهای اولیهی قرن بیستم، در اولایل دوران پخش، جان دیویی در کتاب مشهور امر عمومی و مسائل آن[29]طرحی از تجزیه و تلاشی زندگی عمومی در جوامع مدرن را ترسیم کرد. او نوشت: «امور عمومی زیادی وجود دارد و منابع ما پاسخگوی دغدغههای عمومی فراوان موجود نیستند. . . نیاز اصلی ما نظام یکپارچهساز و تلفیقی از روشها و شرایط بحث، مجادله، و ترغیب است و این مسئلهی عمومی است.»[30]
تقاضاهایی از این دست (که رابرت بلا[31] و دیگران هم مطرح کردهاند) برای احیای جمهوریخواهی مطرح میشوند و قابل نقدند. این ایده نمیتواند بفهمد که تمایز ساختاری فضاهای عمومی موجود را نمیتوان در کوتاه مدت رفع کرد و از همین جهت، استفاده مکرر از آرمان حوزهی عمومی اصیل، آن را محتوای تجربی خالی میکند و به ناکجاآبادی غریب و دستنیافتنی تبدیل میکند. همانطور که هانری لفبوره[32] پیشبینی کرده بود، از جامعهای که «مکان» در آن مطلق است، بهجامعهای میرویم که همیشه «تمرین مکان» میکند. [33] جمهوریخواهان سنتی جایگزینهای غیردموکراتیک آرزوهای حوزهی عمومی یکپارچهی خود را نمیبینند. این فرض که همهی مباحثات پیرامون قدرت را میتوان در سطح درونی دولتـملتها و در یک سرزمین نشاند، یادگار دوران تشکیل دولتـملتها و تلاشهای ساکنان آن دوران برای کسب حق رأی بیشتر است که در نهایت همهی بحثها به دولت محلی میرسید. برعکس، در شرایط کنونی که حق رأی جهانی اهمیت دارد، اینکه چه کسی رأی میدهد مهم نیست و محل رأی دادن است که مسئلهی اصلی سیاستهای دموکراتیک است. از این دیدگاه، تکثیر حوزههای عمومی ناهماندازه و مرقع را باید بهفال نیک گرفت و در عمل با استفاده از قانونگذاری، پول و ابزارها و کانالهای ارتباطی آن را تقویت کرد. این حوزهها اشراف خوبی بر عملکرد قدرت از جایگاههای درونی دولت و نهادهای اجتماعی دارند و میتوانند بر این که قدرت در مالکیت کسی نیست نظارت داشته باشند و احتمال پاسخگویی قدرت در برابر همگان را افزایش میدهد.
باید اذعان کرد که جریانات توصیف شده در این مقاله تنها جریانند. در دموکراسیهای قدیمی، ضدجریانات ضددموکراتیک فراوانی وجود داشت، یعنی اینکه نباید به این خیال بیفتیم که هماکنون آغاز دوران پایان قدرت غیرپاسخگو را پشت سر میگذاریم. به قول هارولد اینیس،[34] همهی قدرتهای بزرگ تلاش کردهاند مکان زندگی مستعمرات خود را با استفاده از وسایل ارتباطی خاصی تعریف و مهار کنند و از این راه بر قدرت خود بیافزایند. مجسمههای شخصیتهای سیاسی و نظامی در میدانهای عمومی یکی از آشکارترین مثالهایی است که یادآور تاریخ پیچیده و دیرینهای از فرمانروایانی است که مکان را با افتخارات خود وصل و تعریف میکردهاند و از این راه، و با تعریف قدرت بهعنوان عاملی خدشهناپذیر و چالشناپذیر، درجهی وفاداری نیروهای مطیع خود را افزایش میدادهاند.
وقتی اینیس به شرایط موجود در قرن بیستم میاندیشد، مقاومتی در برابر این تلاش گروههای حاکم برای تنظیم فضای زندگی مردم نمییابد. او بر این ادّعا است که رسانههای مبتنی بر مکان، از جنس رادیوی محلی و روزنامه، با همهی حرفهایی که دربارهی دموکراتیک کردن جریان اطلاعات میزنند، شیوههای جدیدی از سلطه را جاری میسازند. آیا این عقیدهی جهانی اینیس درست است؟ آیا مدرنیته، همچون دورههای گذشته است و هنوز رسانههایی در آن غالبند که اطلاعات را جذب و ثبت میکنند و بعد همین اطلاعات را به نظامی از دانش تبدیل میکنند که با ساختارهای بنیادین نهاد قدرت مسلط همخوان است؟ آیا رادیو و تلویزیون عمومی در دوران پیش روی خود نسبت به زندگی عمومی سرسنگین و غیردوستانه خواهد بود؟ آیا ایدهی تکثر دموکراتیک حوزههای عمومی چیزی در حد آرمانشهری ناقص است؟ یا اینکه در آینده شاهد گسترهای از جریانات متناقض خواهیم بود؛ از جمله شیوههای استیلای بیشتری ظاهر خواهد شد و جنگهای عمومی بیسابقهای برای تعریف و مهار فضاهای شهروندی در خواهد گرفت؟ پرسشهایی از این دست، در رشتههای مطالعات سیاسی و ارتباطات، هنوز بهخوبی مطرح نشدهاند و پاسخ موقتی که میتوان برای آنها ارائه کرد یا هنوز پیدا نشده است و یا خیلی حدسی و نظری و فلسفی است. شاهد تنها چیزی که بتوان در این شرایط گفت این است که نظریهای از زندگی عمومی که با تعصب به حوزهی عمومی یکپارچه میاندیشد و در آن «افکار عمومی» و «منافع عمومی» تعریف شدهاند، آرزویی واهی است ـ و بهخاطر دموکراسی باید آن را دور انداخت.
بخش دوم
میانـحوزههای عمومی
از آنجا که میانـحوزههای عمومی آشناترین شکل از سه نوع حوزهی عمومی است که در اینجا مطالعه میکنیم، این بررسی کوتاه خواهد بود. میانـحوزههای عمومی آن فضاهای از بحث پیرامون قدرت هستند که میلیونها انسان بیننده، شنونده یا خواننده را در طول فاصلهها و مسافتهای طولانی دربرمیگیرند. این حوزهها اغلب با مرزهای دولتـملتها همپوشی دارند و گاه ممکن است تا خارج از مرزهای خود کشیده شوند و مخاطبان همسایه را پوشش دهند (مثل مورد برنامهها و انتشارات آلمانی زبان برای اتریش)؛ گاهی هم ممکن است پوشش آنها به ناحیههای خاصی در درون یک کشور، مثل نواحی غیرکاستیلیزبان اسپانیا و از جمله کاتالونیا و باسک، محدود بماند. میانـحوزههای عمومی به وسیلهی روزنامههای پرتیراژی از قبیل «نیویورک تایمز»، «لوموند»، «دای زایت»، «دگلوب اند میل»، و روزنامهی کاتالانی «آوویی» انتقال مییابند و رسانده[7] میشوند. این حوزهها توسط رسانههای الکترونیکی از قبیل رادیو و تلویزیون بیبیسی، رادیو سوئد، آر اِی آی، و (در امریکا) رادیو عمومی ملی، و چهار شبکه ملی (سیبیاس، انبیسی، ایبیسی، و فاکس) رسانده میشوند.
میانـحوزههای عمومی با آن که همیشه «از پایین» و توسط خردـحوزههای عمومی مورد فشار قرار دارند، از استحکام قابل توجهی برخوردارند. این عرصههای ناهماندازهی عمومی وقتی با هم جمع میشوند برابر با صفر نمیشوند و همدیگر را خنثی نمیکنند، شاید به این خاطر که هر یک از طریق تنش با دیگری تغذیه میشود (برای مثال، خوانندگان روزنامههای ملی به بولتنها و مجلات محلی مراجعه میکنند، چرا که موضوعات و تأکیدهای متفاوتی را دنبال میکنند) و شاید به این خاطر که میانـحوزههای عمومی سوار بر رسانههایی هستند که برای گروههای زبانی ملی یا محلی خاص جذابیت دارند، و ساختارهای تولید و توزیع مستقر، خوشساخت و نیرومندی دارند که آنها را در انتشار اخبار، وقایع، فیلمها و سرگرمیهایی یاری میرسانند که سبکها و عادتهای ارتباطی خاصی را تقویت میکنند و دغدغههای عمومی خاصی را برمیانگیزند. بیشک، قدرتِ شهرت، اعتبار، بودجه، و توزیع دلیل مهمی بر این است که رسانههای خدمات عمومی، بهرغم همهی کارهای بازاری، بخشی از وسایل صحنهی زندگی عمومی خواهند ماند. دلیل شگفتآور دیگری هم بر محو نشدن میانـحوزههای عمومی وجود دارد. مثالهای بالا از تأمین میانـحوزههای عمومی توسط رسانهها، این نکته را روشن میسازد که رسانههای خصوصی جامعهی مدنی، بحثهای عمومی پیرامون قدرت را برمیانگیزند ـ نکتهای که دور از نظر کسانی است که نظریهی حوزهی عمومی را با سرنوشت رسانههای خدمات عمومی مرتبط میدانند. شواهد فراوانی وجود دارد که بهموازات آنکه رسانههای خدماتی عمومی در قید نیروهای بازار قرار میگیرند، رسانههای تحت هدایت بازار هم در فرایند سیاسی شدن افتادهاند. شهروندان توان تشخیص میان «هیاهو»های رسانهای و مسائل اصلی را مییابند و این رسانههای بازاری مجبورند مسائل خاص این شهروندان را پوشش دهند. ورود چهرههایی از رسانههای بازاری، از قبیل رونالد ریگان و سیلویو برلوسکونی به سیاستهای رسمی، مثال بارزی برای این جریان است. کاوش خشن روزنامههای جنجالی انگلیسی در زندگی خصوصی اعضای خانوادهی سلطنتی و سیاستمدران در دههی گذشته، نشانی از همین جریان دارد. به یک جریان دیگر هم میتوان اشاره کرد: برنامههای روزانهای همچون لری کینگ زنده در سیانان و گسترش چشمگیر میزگردهای خبری که در میان تبلیغات برای کالاهایی از جنس خمیردندان، شکلات، تشک فنری، و پیتزا، در سطح محلی دعواهایی بر سر مسائلی از قبیل آموزش و آموزش جنسی نوجوانان، بارداری، تجاوز جنسی را در بین مخاطبان خود ایجاد میکنند؛ مخاطبانی که علاوه بر بحث با اطرافیان خود، به مجری، متخصص، مصاحبه شونده هم گاه با فریاد جواب میدهند، آنها را احمقهای واقعی میخوانند و به کتمان واقعیت متهمشان میکنند.
کلانـحوزههای عمومی
رشد جدید کلانـحوزههای عمومی در سطح جهانی و منطقهای (همچون اتحادیهی اروپایی) از شگرفترین تغییراتی است که نظریه متداول حوزهی عمومی را نقض میکند و کمترین توجه پژوهشگران را به خود جلب کرده است. سیاست کلان صدها میلیون شهروند نتیجهی (ناخواستة) تمرکز بینالمللی مؤسسات رسانهای عمومیای است که مالکیت و عمکرد پیشین آن محدود به سطح دولتـملت بود. البته در طول یک قرن، شکل دیگری از تمرکز سرمایهی رسانهای[8] در جریان بود؛ بهویژه در صنایع مجلات و روزنامه و در هستهی اصلی کارگزارهایخبری که تحت سیطرهی شرکتهای امریکایی، انگلیسی، آلمانی و فرانسوی بود. این شرکتها در عرصههای نفوذ دولتهای خود، جهان را بهگونهی جدیدی تفسیر کردند. برای این شکل از تمرکز سرمایهی رسانهای از جمله میتوان به مالکیت زنجیرهای روزنامهها، تملیک رسانهها توسط صاحبان صنایع عادی، و از همه جالبتر، رشد جهانی نظامهای ارتباطی همبسته با ماهواره اشاره کرد.
رشد شرکتهای ارتباطاتی جهانگستر، از قبیل شرکت بینالمللی اخبار،[9] رویتر، تایمـوارنر و برتلزمن، بهانگیزهی حمایت از رشد مخاطبان بینالمللی ایجاد نشد. پژوهشهای محدودی پیرامون انگیزهها و منافع جهانیشدن انجام شده است و با اینوجود، آشکار است که این فرایند، که تقریباً سابقهای تاریخی ندارد، با اقتصاد سیاسی برانگیخته میشود. شرکتهای رسانهای که در سطح جهانی عمل میکنند از مزیتهای خاصی نسبت به همتایان ملّی خود برخوردارند. شرکتهای فراملّیتی توسط گروه کوچکی از افراد اداره میشوند، توانایی «دور زدن» شرکتهای رسانهای بیرونق و استفاده حداکثری از منابع و سرمایههای خود را دارند و از منافع اقتصاد جهانی استفاده میکنند. آنها میتوانند منابع تخصص، مهارتهای بازاریابی، استعدادهای ژورنالیستی، را برای مثال از یک حوزهی کاری به حوزهای دیگر انتقال دهند؛ آنها میتوانند با استفادهی مؤثر از نیروهای متخصص جوامع مختلف، هزینههای خود را کاهش داده و نوآوری میکنند. این شرکتها میتوانند شکلهای گوناگونی از همیاری را ایجاد کنند: میتوانند یک رمان را در یک کشور توزیع کنند و فیلم ساخته شده بر اساس آن را در کشور دیگر نمایش دهند، میتوانند بدون آنکه دغدغهی حقوق مادی و معنوی داشته باشند و یا مجبور به برنامهریزیهای میانشرکتی باشند، یک کار را در بهصورت پیدرپی از طریق رسانههایی همچون تلویزیون کابلی، ویدئو، تلویزیون، مجله و کتاب منتشر کنند. امتیاز عمدهی دیگری که شرکتهای چندملیتی دارند این است که بیشتر میتوانند از زیر بار قوانین ملّی شانه خالی کرده و با تغییر اوضاع فرهنگی و سیاسی و حقوقی، توانایی عمل خود را از یک حوزه به حوزهای دیگر انتقال دهند.
از جمله نکتههای پیرامونی این فرایند مبتنی بر مخاطره و سود، میتوان به این ناسازه اشاره کرد که این فرایند از رشد مخاطبان به فراتر از مرزهای دولتـملت بهره میبرد. بسیاری از این حوزههای عمومی هنوز نورسته و تازهکار به حساب میآیند. آنها در زمانی کوتاه و بهصورتی غیررسمی کار میکنند ـ منابع محدودی برای تأمین هزینه و پشتیبانی حقوقی دارند، و از این رو، پدیدههایی بهشدت آسیبپذیر و گاه گذرایند. برای مثال میتوان به رخدادهای رسانهای بینالمللی اشاره کرد که حالا تقریباً هر هفته پخش میشوند. همانطور که دانیل دایان و الیهو کاتز (1992) و دانیل هالین (1994)[10] و دیگران نشان دادهاند، رخدادهای رسانهای جهانی از جنس نشستهای جهانی فرایندهایی هستند که بار نمادین بالایی دارند، همهی رسانههای جهان آنها را پوشش میدهند و «مخاطبان جهانی» خیالی را خطاب میکنند. در سه نشست بزرگی که ریگان و گورباچف برپا کردند ـ 1985 ژنو، 1987 واشنگتن و 1988 مسکو ـ مخاطبان دو نیمکرهی جهان شاهد شبکههایی همچون سیانان، خط شب[11] ایبیسی، و برنامهی صبحگاهی 90 دقیقه بودند که روایتهایی از نشستهایی را نقل میکردند که نشان از پایان جنگ سرد داشت. همیشه این انتقاد بوده است که چنین پوششهایی، صلح را تشریفاتی میکند و دهان مخاطبان جهانی شیفتهی تماشای رخداد را میبندد. بیشک میتوان چنین ادّعایی را پیرامون پوشش خبری جنگ مالویناس و جنگ خلیج فارس مطرح کرد؛ البته هنوز نشانههایی وجود دارد که پخش جهانی نشستها و دیگر رخدادها بیشتر در وجه شرطی صورت میگیرد، یعنی رسانهها این حس را در مخاطبان خود برمیانگیزند که «قوانین» موجود ذرهای «طبیعی» نیستند و ساخت جهان نیاز به تلاش برای دستکاری در بخشهایی از آن بر اساس معیارهایی خاص دارد.
این تأکید قابل توجه بر وجه شرطی در کنار پیامدهای ناشی از دسترسی به مخاطبان جهانی، میتواند اختلافنظرهای عمومی جدیدی را دربارهی گسترس قدرت به خارج از مرزهای محدود میانـحوزههای عمومی ایجاد کند. برای مثال، در طول نشستهای ریگان ـ گورباچف، در میان شهروندان و دولتهای کشورهای مختلف، بحثهای سیاسی فراوانی پیرامون خطر گسترش تسلیحات هستهای و متعارف جریان داشت؛ یا در روسیه، که زندگی مستقل عمومی چیزی در حد جرم ضدانقلابی و براندازی تعریف شده بود، حامیان بوریس یلتسین از مصاحبه این رهبر تنزل مقام یافته با سیبیاس و بیبیسی و مجبور شدن میخائیل گورباچف به انجام مصاحبه مطبوعاتی و تلویزیونی روحیه گرفتند؛ از سوی دیگر، ناراضیان مذهبی از طریق چانهزنی با رونالد ریگان توانستند نشستی عمومی برپا کنند، جایی که نظرهای متعارضی پیرامون انتخابات، آیندهی دین، و مقایسهی تطبیقی «معیارهای زندگی» در امریکا و روسیه مطرح شد.
شاید بارزترین مثالی که میتوان برای نقش و قدرت رسانهها در تحریک و تقویت مناقشات عمومی پیرامون قدرت در میان میلیونها انسان ارائه کرد، حادثهی میدان تیانآنمن در اواخر بهار 1989 میلادی در چین باشد. پوشش بیستوچهار ساعتهی حادثهی میدان تیانآنمن توسط شبکهی خبری سیانان نقطهی عطفی در رشد و توسعهی اخبار جهانی بود. این حادثه علاوهبر آنکه مهمترین گزارش خبری ارائه شده در تلویزیون ماهوارهای بینالمللی بود بهقول لویس فریدلند (1992) و دیگران اولین فرصت ممکن پیش روی ماهواره برای اثرگذاری بر حوادث بود، که بهسرعت در سه سطح آشکار شد: در درون مرزهای ملّی، در میان محافل دیپلماتیک جهانی، و در صحنهی بحثهای عمومی بینالمللی پیرامون راههای حل بحران. تعهد سیانان به تهیهی گزارش از همهی زوایا و طیفهای سیاسی توانست نیازهای دانشجویان را منعکس کند، بسیاری از این دانشجویان با جهان خارج از چین آشنایی داشتند و تواناییها و امکانات رسانهی تلویزیون در راه تشکیل و استقرار حوزهی عمومی برای مقاومت در برابر دولت توتالیتر چین را میشناختند. جالب اینجاست که آنها «الههی دموکراسی» را بهعنوان نماد اصلی خود برگزیدند و در شعارنوشتههای خود از جملات آبراهام لینکلن و دیگران بهزبان انگلیسی استفاده کردند تا بتوانند با مخاطبان غربی ارتباط برقرار کنند. دانشجویان بهدرستی محاسبه کردند که با استفادهی خودآموخته از تلفن، دوربین، و بعد دوربینهای 8 میلیمتری دستی که روی دوچرخههای خود نصب کرده بودند، میتوان شانس بقا و معرفی خود به جهانیان را افزایش داد. بیشک منظور و مقصود آنها در دیگر کشورها و ایالتها آوازهای جهانی یافت. پوشش جهانی حادثهی میدان تیانآنمن توانست اعتبار جهانی حزب حاکم را مخدوش کرده و حتی فرایند فروپاشی آرام و درونی رژیم کمونیستی را تسریع بخشد. در کوتاه مدت، این پوشش خبری بهیقین توانست حیات تظاهرات را طولانیتر کند، تظاهراتی که به کشتار دستهجمعی بین 400 تا 800 دانشجو در میدان انجامید. بهگفته آلک میران که در زمان حادثهی تیانآنمن مدیر پخش بود، «مردم در خیابان به کنار ما میآمدند و میخواستند ادامه دهیم، پخش کنیم، «تا وقتی برنامهی شما هست آنها حمله نخواهند کرد.» این جمله درست بود. بعد از خاموش شدن دوربینها، سربازان وارد صحنه شدند» (بهنقل از فریدلند 1992، ص. 5).
توسعهی چشمگیر ارتباطات بینالمللی شبکهای و رایانهای در طول دو دههی گذشته، جدیدترین تصویر از کلانـحوزههای عمومی را ترسیم میکند. در این چرخش، شبکهای جهانی از رایانههای متعلق به دولتها، سازمانها، کارگاهها، دانشگاهها و شهروندان با استفاده از فنآوریهایی همچون سوئیچ بستهها[12]، کاربرانی از سراسر جهان و از همهی طبقات را گرد هم میآورد. بسیاری از این فنآوریهای وابسته در دههی 1960 میلادی به سفارش وزارت دفاع امریکا و توسط مؤسسهی پروژههای پژوهشی پیشرفته[13] انجام شد. اینترنت، شبکهای که بیشترین بحثها را پیرامون و درون خود برانگیخته است، دربرگیرندهی حدود سه میلیون رایانه است که بهعنوان میزبان[14] بهکار میروند و به میلیونها رایانهای متصلاند که حدود سی میلیون کاربر دارند.[15] تعداد «شهروندان» اینترنتی رشد سریعی دارد (حدود یک میلیون کاربر در ماه). برخی در اینترنت «میگردند» و از روی بیکاری به گروهها و سایتهای مختلف سر میزنند. شرکتها و سازمانها معاملات بانکی خود را از طریق اینترنت انجام میدهند. پخش زندهی سخنرانیها و انتقال تصاویری از نقشههای اقلیمی، نقاشی و عکسهای مختلف از جمله کاربردهای معمولی است. برخی دیگر از شبکه برای دریافت مقالات از کتابخانهها و نشریات یا گپزدن با دوستی در قارهای دیگر استفاده میکنند.
اینترنت را میتوان با کمترین هزینه یا مجانی برای مقاصد گوناگونی بهکار برد، از اینرو، برخی پژوهشگران[16] آن را با اصطلاحاتی نورمانتیک، به مسافران قرن هجدهمی تشبیه میکنند که در جستوجوی غذا و پناهگاه از یک آبادی به آبادی دیگر میرفتند. این تشبیه، با آنکه میتواند ماهیت اختیاری و قراردادی تعاملات اینترنتی را نشان دهد، بهصورت نابهجا بهکار رفته است. برای مثال این تشبیه، سردرگمیهای ناشی از سازمانِ اغلب ناسنجیدهی منابع اطلاعات در میان کاربرانی که موضوعاتی را مطرح میکنند را دست کم میگیرد ـ در نتیجه مسافران شاهراههای اطلاعاتی بر سر مسیرها، ابزار سفر، قوانین میزبانها و (بهخاطر ارسال مجدد پیامها توسط فرستندهها و گیرندههای ناشناس) مقاصد نهایی، دو دل و مرددند. بهجاتر آن که این تشبیه توان توصیف و تبیین رشد کلانـحوزههای عمومی در اینترنت را ندارد. دستهای از کاربران با «حضور در شبکه» وجود دارند؛ اینان مسافر نیستند، بلکه شهروندانیاند که در میان اجتماعات مجازی و دور، بحثهای سیاسی و اصولی ایجاد میکنند. برای مثال، «انجمن ارتباطات پیشرو»[17] بهعنوان یک شرکت جهانی متشکل از اعضای شبکه کار میکند: متعهد به ارائهی خدمات ارتباطات رایانهای پیشرفته و کمهزینه، بهمنظور تقویت شبکهها و توزیع اطلاعات برای سازمانها و افرادی که در جهت حفظ و پایداری محیطزیست، عدالت اقتصادی و اجتماعی و حقوق بشر تلاش میکنند. در ساختار انجمن ارتباطات پیشرو، حوزههای بحثهای عمومی («تریبونهای آزاد بحث عمومی») که همهی مسائل زمین را در بر میگیرد، حضوری همیشگی دارد. بدیهی است که تأملاتی پیرامون روابط سیاسی درون خود شبکههای جهانی هم چنین حضوری داشته باشند. رویکرد «شبکهوندها»[18] به تریبونهای آزاد عمومی حکایت از خودپسندی دارد ـ بیش از آن که بدهند، میگیرند؛ آنها به این حوزه با شک مینگرند و همچون گرفتاریهای ناشی از تبلیغات ناخواسته، همیشه منتظر سوءاستفادهاند. بحثهایی پیرامون مزایای اعطای یارانههای دولتی و استفادهی رایگان از اینترنت در میگیرد؛ (در امریکا) پیشنهاداتی برای تشکیل «شرکت پخش اینترنت عمومی» مطرح میشود تا همچون یک اتاق پایاپا، بودجههای فدرال را هدایت کرده، تراکم و کیفیت محتوای شبکه را افزایش دهد و برای دسترسی شهروندان به اینترنت چانهزنی کند؛ و ترسهایی بیان میشود که صنایع مخابراتی و تفریحی جدید را بنای نظامهای ارتباطی پیشرفتهای میداند که دولتها و بازار را قادر میسازد بر بخشهایی از اینترنت نظارت داشته باشند و هزینههای دسترسی را افزایش دهند.
ترجمهی اسماعیل یزدانپور
دوران استیلای دیرین زندگی عمومی با ساختارهای تعیین شده توسط دولت، محدود به یک ناحیهی جغرافیایی، و تحت تأثیر رادیو، تلویزیون، روزنامه و کتاب به پایان میرسد. فضاهای متکثر شبکهای برای ارتباط، سلطهی این ساختارها را به تدریج فرسوده میکند؛ این فضاهای شبکهای در قید مستقیم یک قلمرو نیست و در نتیجه، هر چیزی که پیش از این شباهتی با حوزهی عمومی مجرد و مکانمند داشت را برای همیشه دور میزند و متلاشی میکند. آرمان یک حوزهی عمومی یکنواخت و بینش ملازم با آن، که جمع شهروندان مقید به یک قلمرو را در تلاش برای حفظ یک خیر عمومی تعریف میکند، منسوخ شده است. بهجای اینها، به بیانی مجازی، زندگی عمومی امروز «دوباره فئودالی» میشود. فئودالی شدن دوباره، بهمعنایی که هابرماس در تحول ساختاری عرصهی عمومی[1]بهکار برد نیست، و بیشتر بهمعنای ایجاد مرقع و موزائیک پیچیدهای از عرصههای عمومی کوچک و بزرگ، همپوشان و در ارتباط با یکدیگر است؛ این امر ما را بر آن میدارد که تمامیت فهم خود از زندگی عمومی و دیگر مفاهیم «شریک» همچون افکار عمومی، خیر عمومی و دوگانهی خصوصی / عمومی را اصلاح کنیم.
گرچه این حوزههای عمومی در بسترهای فرهنگی و اجتماعی متفاوت و گوشه و کنار جامعهی مدنی و دولت ظاهر میشوند، همهی آنها مراحل کنش مقید به علاقه و قدرت هستند که ویژگیهای اصلی حوزهی عمومی را از خود نشان میدهند. حوزهی عمومی شکل خاصی از روابط مکانی میان دو یا چند نفر است که معمولاً از طریق وسایل ارتباطی (تلویزیون، رادیو، ماهواره، نمابر، و غیره) با هم ارتباط دارند. در این وسایل ارتباطی، برای مدتی کوتاه یا بلند، مناقشاتی عاری از خشونت پیرامون روابط عملیاتی قدرت رخ میدهد؛ این مناقشات میتواند پیرامون مسائل موجود در محیط گفتوگو و یا پیرامون ساختارهای سیاسی و اجتماعی بزرگتر باشد. با این معنا، حوزهی عمومی هیچگاه به صورت ناب و خالص ـ یا بهاصطلاح، الگوی ایدهآل[2] ـ پدیدار نمیشود و به ندرت به صورت جدا و منفرد پدید میآید. با آن که حوزههای عمومی همیشه بهصورت شبکهای و در هم تنیده هستند، وضعیتی شکسته دارند؛ وضعیتی که با گرایش به سوی حوزه عمومی یکپارچه رفع نمیشود. مثالهایی که در اینجا آمده است، ناهمگنی و ناهماندازگی آنها را نشان میدهد؛ و به همین دلیل است که ـ به رغم امکان شکل گرفتن تعبیرهای غلط ـ تصمیم گرفتم میان خُردـحوزهی عمومی[3]، که دهها، صدها یا هزاران منازعه کننده در سطح درون مرزی را شامل میشود؛ میانـحوزهی عمومی[4]، که میلیونها انسان متعامل در سطح چارچوبهای دولتـملت را شامل میشود؛ و کلانـحوزهی عمومی[5] که بهطور عادی دربرگیرندهی صدها میلیون و حتی میلیاردها انسانی است که مشغول بحث پیرامون سطوح فراملّی و جهانی قدرت هستند. هر یک را به تفصیل تشریح خواهیم کرد و معانی ضمنی هر یک را برای یک نظریه سیاسی اصلاح یافته پیرامون نقش حوزههای عمومی در جمهوریهای مردمسالار بررسی خواهیم کرد.
خُردـحوزههای عمومی
قهوهخانه، نشستهای شهری و انجمنهای ادبی که اولین حوزههای عمومی مدرن را در خود پروراندند، همتاهای امروزی خود را در فضاهای محلی متنوع و متفاوتی مییابند که در آن شهروندان به بحث و مناقشه پیرامون چهکسی باید چه کاری را چه زمانی و چگونه انجام دهد مشغولند. کتاب جان فیسک با عنوان بازیهای قدرت (1993) برای اهمیت مکانهای کوچک و از پایین به بالا دلایل متقاعد کنندهای ارائه داده است؛ جاهایی که شهروندان هویت خود را شکل میدهند و این هویتسازی اغلب در مخالفت با نگاه از بالا به پایین قدرتهای «استعمارگر»ی است که تنظیم، دستکاری و یا زدودن (یا «رتبهبندی») زندگی عمومی در سطح محلی را قصد کرده است. فیسک از یک سو (بهتبعیت از فوکو) به درستی تأکید میکند که این حوزههای عمومی کوچک میدانند که همهی نهادهای بزرگ به همکاری و اطاعت وابستگان خود نیاز دارند، و هر تغییری در سطح خرد آثار محتومی در سطح کلان دارد، اما او مناقشات درونی این مکانها را دست کم میگیرد و در عوض ترجیح میدهد بر روابط مبارزهای میان ناحیه و «قدرتهای استعماری» تأکید کند و به پتانسیلهای غنی این مناقشات محلی و منطقهای برای نظریهی حوزهی عمومی توجه نکند. دو مثال این نکته را روشن میکند و معنای خردـحوزهی عمومی را آشکار میکند.
خردـحوزههای عمومی بخش حیاتی همهی جریانهای اجتماعی امروزند. همانطور که پل مییر، آلبرتو ملوچی و دیگران بیان کردهاند، جریانهای اجتماعی معاصر بیش از آن که دغدغهی مبارزه بر سر تولید و توزیع منابع و کالاهای مادی را داشته باشند، به فکر راههای تولید و انباشت اطلاعات و ایجاد و تأمین معنا در میان اعضای جوامع پساصنعتی هستند (ملوچی 1989). برای مثال، سازمانهای نهضتهای زنان به طرح سئوالات مهم پیرامون نابرابریهای مادی بسنده نمیکنند و بهصورتی همزمان، از طریق نشان دادن اهمیتِ بهرسمیتشناختن نمادین تفاوتها به بقیهی جامعه، هنجارهای مذکر غالب را هم به چالش میکشند. با آن که این نهضتها گرایشهایی سعادتجویانه دارند، تأکید فراوان آنها بر تعریف و بازتعریف تفاوتهای نمادین، دلیل خوبی بر عدم پیروی آنها از پندارههای بزرگ و اتوپیاهای آینده است. حامیان، هواداران و فعالان این جنبشها «خانهبهدوشان اکنون»اند. آنها بر زمان حال متمرکز میشوند و در آن به تمرین تغییرات اجتماعی مطلوب خود مشغولند و از اینرو، وسایل سازمانی آنها ارزشی برابر با هدف دارند. جریانهای اجتماعی در حالت عادی شامل شبکههای کمرنگی از سازمانها، پروژهها، آشناییهای محلی، دوستیها، و گروهها کوچکی است که غرق در زندگی روزمرهی خود هستند. این شبکههای سرگرم کار، که بر همبستگی، نیازهای فردی و اشتغال پارهوقت تأکید میکنند، آزمایشگاههای کوچکی هستند که تجربههای کوچک را ابداع و ترویج میکنند. نهضتها، در این آزمایشگاههای کوچک، ابزارهای مختلف ارتباطی (تلفن، فاکس، فتوکپی، دوربین فیلمبرداری، ویدئو، رایانه شخصی) را بهکار میگیرند تا رموز و قوانین زندگی روزمره را بهپرسش بکشند و انتقال دهند. این آزمایشگاهها نقشی چون فضاهای عمومی دارند که در آن عناصر زندگی روزمره ترکیب و بازترکیب میشوند، توسعه مییابند و مورد آزمایش قرار میگیرند. حوزههای عمومی از قبیل محافل بحث، بنگاههای انتشاراتی، اماکن مذهبی، درمانگاهها، و یا گپهای کوچک سیاسی با دوستان و آشنایان، جاهایی هستند که شهروندان در آن شبهـدستورات واقعیت را به چالش میکشند و با تجربههای جایگزین زمان، مکان و روابط میانفردی با آنها مقابله میکنند. این حوزههای عمومی به تدریج در رویدادهای رسانهای، همچون تظاهرات برای احقاق حقوق اقلیتهای فکری یا تحصن در اعتراض به احداث جاده یا نیروگاه، آشکار میشوند. شگفت آن که این خردـحوزههای عمومی، قدرت خود را بیش از هر چیز از نهفتگی و پنهانی خود میگیرند. این خردـحوزههای عمومی، «خصوصی» به نظر میرسند و از دور، بر زندگی رسمی عمومی، سیاست حزبی، و جار و جنجالهای رسانهای اثر میگذارند، و در عین حال، همهی ویژگیهای کارهای عمومی گروههای کوچک را در خود دارند؛ چالش توزیع موجود و مرسوم قدرت توسط این گروهها نتیجهبخش است، چرا که آنها آزادانه در گوشه و کنارهایی از جامعه مدنی عمل میکنند که ارزش خبری ندارند.
همانطور که در مثال بحثهای پیرامون بازیهای ویدئویی مشهود است، خُردـحوزههای عمومی میتوانند در میان کودکان خانواده هم شکل بگیرند. بسیاری از بزرگسالان، بهویژه آنهایی که از دنیای کودکان دورند، جاذبهی فراوان بازیهای ویدئویی غیرقابل درک است؛ آنها در این اندیشهاند که یک دستگیرهی چهار کلیده همهی وقت بچهها را هدر میدهد، جهلی است که از بر معصومیت بچهها بنا میشود، و حتی متنفرند از این که بچههای امروزی اولین نسلی هستند که پیش از آموزش خواندن و نوشتن با رایانه آشنا میشوند. اما برای بیشتر بچهها، حداقل بیشتر پسرهای بین هشت و هجده، تجربهی بازیهای رایانهای و ویدئویی و تولید فرهنگ و روایتهای روزمره در مدرسه و معاوضه و استفاده شریکی از [سیدیها و] نوارهای ویدئویی و بهکارگیری واژگان انتقادی (آکنده از کلمات رمزگونهای همچون «جیز»، «بدبو» و «پرباد»)، بخش غیرقابل تفکیکی از زندگی روزمره شده است؛ بخشی که تنشهایی با دنیای بزرگسالان را ایجاد کرده است. این شکل از خردـحوزههای عمومی در میان خانوادهها رشد چشمگیری داشته است. برای مثال، در طول پنج سال اول دههی 1990 میلادی بازار بازیهای ویدئویی انگلیس که در سیطرهی دو شرکت ژاپنی سگا و نینتدو قرار دارد، از تقریباً صفر به هشتصد میلیون پوند در سال رسید. از هر ده نوجوان بین یازده تا چهارده سال، هشت نفر بازی ویدئویی میکنند؛ شش نفر دستگاه بازی شخصی دارند؛ و تنها در سال 1992، دو میلیون دستگاه بازی بهفروش رسید. آمارهای صنعتی بیشتر به قدرت برنامهها و «قلاب»های تبلیغاتی اشاره میکنند و موفقیتهای تجاری خود را توصیف میکنند، اما این راه به معنای دستکم گرفتن قدرت انتخاب بچههایی است که بازیهای ویدئویی را رواج میدهند و از روی شم، تلاش میکنند بر پیامدها و آثار بازیهای الکترونیکی اثر گذارند. واقعیت این است که بازیهای ویدئوی بازاری کنونی، انتخاب بچهها را نقشی بر آب میکنند. ساخت کلیشههای جنسی از زنان بهعنوان شخصیتهای قربانی و مفعولی که اغلب نیاز به نجات دارند، مثال آشکاری بر این مدعا است (پرووِنزو، 1991). با این همه، بازیهای رایانهای بچهها را بهسوی ارتباطات دیجیتال میکشانند. جذابیت آنها به فقط محدود به این نیست که بچهها برای لحظاتی از دنیای پرتقاضای خانواده و مدرسه دور میشوند و عضو جهان جایگزینی از انسانهای زیستارشناختی، دوشیزگان گرفتار، تهاجمهای کهکشانی، و لاکپشتهای جوان و جهنده میشوند. علاوه بر اینها، بازیهای رایانهای تعامل را برمیانگیزند، هماهنگی میان دست و چشم را ایجاد میکنند و مهارتهای تفسیری را از طریق حرکت در میان متنهای منظم اما غیرخطی، تقویت میکنند. در فرایند فراگیری خواندن کتاب، بچهها به خوانندگانی تبدیل میشوند که آزادی ندارند و فقط میتوانند قوانین متن را رد یا قبول کنند، اما بازیهای ویدئویی بچهها را با متنی فعال[6] مواجه میسازد (نلسون، 1987). از بازیگران خواسته میشود مسیرهای ویژهی خود را انتخاب کنند، مسیرهایی که از میان متون متشکله از مجموعه کلمات، تصاویر و صداها میگذرند و هر یک ارتباطی الکترونیکی با راهها، مسیرها و زنجیرههایی دارند که بیپایان و گشودهاند. بازیهای رایانهای، کاربران خود را به انتخاب مسیرهای خود در جنگلی از امکانات برای نجات یا انتقام، و یا رویارویی میان خیر و شر تشویق میکنند و با این روش مرز میان نویسنده و خواننده را مغشوش میکنند.